مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) یزد

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

موقعیت مکانی مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها)

برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.

http://www.whc.ir/maps

منتظر حضور سبزتان هستیم.

مكتب الزهرا

 

 

مرد خارکن و موسی

23 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

روزی موسی از بیابانی عبور می کرد .خارکنی او را دید و به او گفت : ای پیامبر خدا سال های زیادی به این کار مشغولم و دیگر خسته شده ام ، از خدای خود بخواه که به من کاری بهتر از این بدهد تا راحتتر روزی خود و خانواده ام ر ا فراهم آورم .موسی به مرد قول داد که از خدا برای آن مرد طلب کمک کند .

وقتی که این مسئله را به خداوند گفت ، خدا به او فرمود : که ای موسی برو به آن مرد بگو که خارکنی از سرش هم زیادی است . موسی در راه بازگشت باز هم آن مرد را دید .

اول نمی خواست بگوید که خدا به او چه گفته است و بهانه می آورد که نتوانستم با خدا بحث را مطرح کنم . اما اصرار زیاد مرد او را وادار کرد که حقیقت را بگوید . وقتی که حقیقت بر مرد آشکار شد مرد بسیار عصبانی شد و گفت : حالا که خدا این را می گوید من هم دست از این کار میکشم و با خدا هم دیگر کاری ندارم. این را گفت و رفت .

آن مرد آن روز به خانه رفت و زن حامله ی خود را برداشت تا از آن مکان کوچ کنند و به جای دیگری بروند شاید در آنجای دیگر زندگی بهتری داشته باشند .در راه درد زایمان زن او را آزار داد به طوری که انگار زمان زایمان او فرا رسیده بود .مرد با هزار بدیختی و بیچارگی کلبه خرابه ای در آن حوالی پیدا کرد تا زنش را به آن جا ببرد و او را زایمان کند.

در کلبه هنگامی که مشغول این طرف و آن طرف کردن زنش بود ناگهان دستش به چیزی خورد که توجه او را به خود جلب کرد . برگشت و دید که دستش به گوشه ی خمره ای خورده که در زیر خاک مدفون شده است . خمره را در آورد و درگوشه ای گذاشت و زایمان زنش را با موفقیت به پایان برد و در خمره را که باز کرد دید که خمره پر از سکه های طلاست.

سال ها گذشت و آن مرد دیگر با زن و بچه ی خود در شهری در حوالی آن بیابان که مشغول خارکنی بود زندگی بسیار مرفه و لذتبخشی را تجربه می کردند.

روزی موسی از آن شهر می گذشت که باز هم آن مرد را دید .تعجب کرد که چرا خدا می گفت که خارکنی از سر آن مرد هم زیادی است پس چگونه او اکنون دارای چنین زندگی مرفه و خوبی است. آن مرد تا موسی را دید به او گفت : موسی برو و به خدای خود بگو که من دیگر خارکن نیستم و زندگی خوبی دارم و احتیاجی هم به او ندارم و از او هم نمی خواهم که برای من راهی بگشاید.

موسی به نزد خدا رفت و از او دلیل این اتفاق را پرسید . و خداوند پاسخ داد : که ای موسی من این حرف را زدم تا آن مرد به خودش بیاید و راه خود را بیابد ، وگرنه آن آدمی که من می شناختم کسی نبود که دست از خارکنی بکشد.

 1 نظر

یک نصیحت کوچیک

23 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

یوسف(ع) مى دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطر خداو به امید او حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش بازشد…
“اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته شدند دنبال درهای بسته بدو چون خدای تو و یوسف یکی است".

 نظر دهید »

آیا شر را خدا آفرید؟

23 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد. او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟` دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: “بله.”
استاد پرسید: “هر چیزی را؟”
پاسخ دانشجو این بود: “بله هر چیزی را.”
استاد گفت:"در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شر وجود دارد.”
برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند. استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است.
ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: “استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟”

 

استاد پاسخ داد: “البته.”
دانشجو پرسید: “آیا سرما وجود دارد؟”
استاد پاسخ داد:"البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟”
دانشجو پاسخ داد:
“البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم تمام و کمال گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما، اشیاء بی حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم.”
دانشجو ادامه داد: “و تاریکی؟”
استاد پاسخ داد: “تاریکی وجود دارد.”
دانشجو گفت:
“شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور می تواند تجزیه شود. تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم.”
و سرانجام دانشجو پرسید:
- “و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟
خداوند شر را نیافریده است. شر فقدان خدا در قلب افراد است، شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها وجود دارند. فقدان آنها منجر به شر می شود.”
و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند
نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود

 نظر دهید »

دعای امام عصر(عج) برای علامه مجلسی

23 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

درباره ولادت «علامه محمد باقر مجلسی» آورده‏اند:

عالمی بزرگوار از اهل خراسان که با «علامه محمدتقی مجلسی» رفاقت داشت به زیارت عتبات عالیات مشرف شد. وی در اثناء بازگشت از عراق، در خواب دید که:

وارد خانه‏ای شد که پیامبر(ص) و دوازده امام معصوم(ع) همگی به ترتیب نشسته‏اند و بعد از امام دوازدهم(عج)، عالمی خراسانی نشسته است. در این موقع، علامه محمدتقی مجلسی وارد شد و شیشه گلابی آورد و پیامبر(ص) و امامان(ع) از آن گلاب استفاده کردند و به عالم خراسانی نیز گلاب دادند. آنگاه علامه مجلسی رفت و قنداقه‏ای را به دست گرفت و به خدمت رسول خدا آورد و عرض کرد: «برای این طفل دعا کنید تا خداوند عالم او را مروج دین گرداند». حضرت رسول(ص) هم آن قنداقه را گرفتند و دعا فرمودند. بعد از آن، پیامبر(ص) قنداقه را به دست علی(ع) داد و فرمود: «برای او دعا کن». آن حضرت نیز قنداقه را به دست گرفته و دعا کردند. پس از آن به دست یک‏یک امامان داده و همه آن انوار الهی دعا کردند. در آخر حضرت صاحب الامر(عج) آن را پس از دعا به دست آن عالم خراسانی داده و او نیز دعا کرد.

چون عالم خراسانی از خواب بیدار شد، به طرف اصفهان حرکت کرده و بر علامه محمدتقی مجلسی وارد شد. در آن موقع علامه شیشه گلابی آورد و آن عالم استفاده کرد. وی سپس به داخل رفت و قنداقه‏ای را آورد و به دست آن عالم داد و فرمود: «این کودک امروز متولد شده؛ شما برای او دعایی بنمایید».

آن عالم خراسانی خواب خود را به یاد آورد و برای پدر علامه مجلسی تعریف نمود.

آن قنداقه، نوزادی به نام محمدباقر بود که بعدها «علامه محمدباقر مجلسی» شد و با زحمات بسیار علوم و احادیث اهل‏بیت(ع) را زنده نگه داشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع: داستان‏هایی از زندگی علماء، تألیف محمدتقی صرفی، دفتر نشر برگزیده، قم. (با تصرف و ویرایش)

 نظر دهید »

مدرسه ی عشق

13 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه …

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد …

 

 نظر دهید »

دست و دوست...

13 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

متن پایین رو که خوندم؛ ناخودآگاه به یاد بزرگی افتادم که در دشت پربلا ، امان نامه براش آوردند ولی دست از دوست بر نداشت حتی به قیمت از دست دادن دست و دست …

آه عباس …

 

 

مردم هر کدام آرزویی دارند ، یکی مال می خواهد و یکی جمال و دیگری افتخار، ولی به عقیده من یک دوست خوب از همه این ها بهتر است.

- سقراط

منبع : وبلاگ کشکول

 نظر دهید »

لطفا...کوفی نباشیم

13 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

اگر می‌خواهی کوفی نباشیم

باید بدانیم تا وقتی “حسین” نیامده، “مسلم” ولی امر است.

 1 نظر

یا کریم...

13 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد.

چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.

کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟

درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟

درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی
نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب
درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد…

روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه
من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم
سر جایش هست.http://hrstories.persianblog.ir/

 نظر دهید »

نهی از منکر

13 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

مردفقیری پسر خردسالی داشت . روزی به او گفت :بیا امروز قدری میوه از باغی سرقت کنیم .پسر خردسال با نارضایتی با پدر به راه افتاد.

وقتی به باغ رسیدند پدر به فرزندش گفت :تو در این جا نگهبان باش واگر کسی آمد زود مرا خبر کن تا کسی ما را در حال دزدی نبیند ومشغول چیدن میوه از درخت مردم شد.

لحظه ای بعد پسر فریاد زد :یک نفر ما را می بیند ! پدر با ترس وعجله از درخت پایین آمد وپرسید چه کسی ؟ کجاست؟

پسر زیرک گفت :همان خدایی که از همه چیز آگاه است وهمه چیز را می بیند ! پدر از گفتار نیکوی فرزند شرمنده شد وبعد از آن دزدی نکرد.

(امر به معروف ونهی از منکر -محمدرضا اکبر ص71

 نظر دهید »

رنگ عشق به خدا:

13 آذر 1391 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد

وقتی مشکی مد باشه خوبه

وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه

وقتی رنگ عشقه خوبه!

وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه!

وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه!

اما

وقتی رنگ چادر من مشکی شد

بد شد!

افسردگی می آورد!

دنبال حدیث و روایت می گردند

که رنگ مشکی مکروهه!

مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد

من و متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی

و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما!

چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید!

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 57

سخنی از بهشت

حدیث

ساعت آنلاین



ساعت فلش


  • انجمن
  • آخرین مطالب

    • جهاد این روزها چیست؟؟
    • داستان قرآنی (گاو بنی اسرائیل)
    • داستان قرآنی (عُزیر پیامبر)
    • داستان قرآنی( جنگ حق و باطل)
    • داستان قرآنی(کوثری به نام فاطمه سلام الله علیها)

    تقویم شمسی

    تقویم شمسی

    اوقات شرعی

    تقویم#1588;مسی

    جستجو

    موضوعات

    • کلاس اخلاق استاد اخوان
    • نوروز فاطمی
    • مهدویت
    • رهبری
    • روزنگار
    • اخبار
      • اخبار سیاسی
      • اخبار مدرسه
    • آموزش کامپیوتر
    • معرفی سایت
    • ولایت فقیه
    • اطلاعیه
    • حماسه عاشورا
    • سبک زندگی
    • در محضر استاد
    • علمای یزدی
    • مناسبتی
    • دلنوشته
    • معرفي كتاب
    • پايان نامه
    • نکات خانه داری
    • ايده هاي فرهنگي
    • داستان های قرآنی

    کاربران آنلاین

    • ترنم گل
    • سميه ديدكام
    • سامیه بانو

    رتبه

      آمار بازدید

      آمارگیر وبلاگ

      • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
      • تماس