موقعیت مکانی مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها)
برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
«الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه ولایخشون احدا الا الله و کفی بالله حسیبا»
ضایعه ارتحال جانسوز روحانی فداکار، یادگار چهارمین شهید محراب و نماینده ولی فقیه و امام جمعه استان یزد جناب حجة الاسلام والمسلمین محمد علی صدوقی موجب تاثر و تالم روحی همه کسانی گردید که با شخصیت این مرد الهی آشنا بودند .
آنانکه با جناب حجة الاسلام والمسلمین صدوقی آشنائی دارند، توکل و توسل مداوم، اخلاص و تواضع، علاقه شدید به امام و رهبری و دفاع از حریم ولایت، استقامت و خستگی ناپذیری در تبلیغ دین و نشر فرهنگ ناب اسلام و تشیع را به خوبی در زندگی پربرکت و معنوی ایشان لمس کرده اند .
عشق سربازی امام زمان علیه السلام و تلاش در راه تبلیغ دین، ایشان را به یکی از نمونه های مبرز ولایت مداران و عاشقان راه حق و حقیقت تبدیل نموده بود.
بی شک تلاش های ایشان در سایه مبارزات خستگی ناپذیر پدر بزرگوارشان حضرت آیت الله شهید صدوقی و حضور همیشگی و مستمر در راه نیل به پیروزی این انقلاب بزرگ به رهبری امام خمینی (قدس سره الشریف) بر همگان مبرهن است.
مدیریت پویا همه جانبه و خستگی ناپذیر ایشان در مدت بیش از دو دهه به عنوان نماینده ولی فقیه و امام جمعه استان دار العباده و دارالعلم یزد این خطه را به یکی از استان های برتر کشور در راستای اعتلای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران تبدیل نموده بود.
فقدان آن مبلغ خستگی ناپذیر را به پیشگاه با عظمت مولایمان امام زمان علیه السلام، مقام معظم رهبری، مبلغان و سنگربانان عرصه فرهنگ و معارف دین و پیروان و مدافعان حریم ولایت، بخصوص مردم شریف دارالعباده یزد و به ویژه خانواده فداکار و جلیل القدرشان تسلیت عرض نموده و توفیق ادامه راهش را از خداوند بزرگ مسئلت می نماییم
تقوا از رايجترين كلمات نهج البلاغه است.در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تكيه شده است،و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنايت شده است .تقوا چيست؟
معمولا چنين فرض مىشود كه تقوا يعنى«پرهيزكارى»و به عبارت ديگر تقوا يعنى يك روش عملى منفى،هر چه اجتنابكارى و پرهيزكارى و كنارهگيرى بيشتر باشد تقوا كاملتر است.
طبق اين تفسير اولا تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل انتزاع مىشود،ثانيا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شديدتر باشد تقوا كاملتر است.
به همين جهت متظاهران به تقوا براى اينكه كوچكترين خدشهاى بر تقواى آنها وارد نيايد از سياه و سفيد،تر و خشك،گرم و سرد اجتناب مىكنند و از هر نوع مداخلهاى در هر نوع كارى پرهيز مىنمايند.
شك نيست كه اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ايجاب،ترك و فعل،اعراض و توجه توأم است.با نفى و سلب است كه مىتوان به اثبات و ايجاب رسيد،و با ترك و اعراض مىتوان به فعل و توجه تحقق بخشيد.
كلمه توحيد يعنى كلمه«لا اله الا الله»مجموعا نفيى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحيد زدن ناممكن است.اين است كه عصيان و تسليم،كفر و ايمان قرين يكديگرند،يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است: فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (1) .
اما اولا پرهيزها و نفيها و سلبها و عصيانها و كفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهيز از ضدى براى عبور به ضد ديگر است،بريدن از يكى مقدمه پيوند با ديگرى است.
از اين رو پرهيزهاى سالم و مفيد،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معين.پس يك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقديس نيست.
ثانيا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهيز حتى به مفهوم منطقى آن نيست.تقوا در نهج البلاغه نيرويى است روحانى كه بر اثر تمرينهاى زياد پديد مىآيد و پرهيزهاى معقول و منطقى از يك طرف سبب و مقدمه پديد آمدن اين حالت روحانى است و از طرف ديگر معلول و نتيجه آن است و از لوازم آن به شمار مىرود.
اين حالت،روح را نيرومند و شاداب مىكند و به آن مصونيت مىدهد.انسانى كه از اين نيرو بىبهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهاى ندارد جز اينكه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محيط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محيط كنار بكشد و انزوا و گوشهگيرى اختيار كند.
مطابق اين منطق يا بايد متقى و پرهيزكار بود و از محيط كنارهگيرى كرد و يا بايد وارد محيط شد و تقوا را بوسيد و كنارى گذاشت.طبق اين منطق هر چه افراد اجتنابكارتر و منزوىتر شوند جلوه تقوايى بيشترى در نظر مردم عوام پيدا مىكنند.
اما اگر نيروى روحانى تقوا در روح فردى پيدا شد،ضرورتى ندارد كه محيط را رها كند،بدون رها كردن محيط،خود را پاك و منزه نگه مىدارد.
دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهيز از آلودگى به يك بيمارى مسرى،به دامنه كوهى پناه مىبرند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزريق نوعى واكسن،در خود مصونيت به وجود مىآورند و نه تنها ضرورتى نمىبينند كه از شهر خارج و از تماس با مردم پرهيز كنند،بلكه به كمك بيماران مىشتابند و آنان را نجات مىدهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بديدم عابدى در كوهسارى
قناعت كرده از دنيا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نيايى
كه بارى بند از دل برگشايى؟
بگفت آنجا پريرويان نغزند
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين پديد مىآيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و از آن جمله پرهيز از گناه را سهل و آسان مىنمايد،طرح و عنوان كرده است:
ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم.ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات.
همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مىكنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مىدهم .اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرار گيرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاى شبههناك مىگيرد. تا آنجا كه مىفرمايد:
الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) .
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختيار هواى نفس[قرار]دادن،مانند اسبهاى سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند.و مثل تقوا مثل مركبهاى رهوار و مطيع و رام است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مىبرند.
در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است ذكر شده است.اين خطبه مىگويد لازمه بىتقوايى و مطيع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بىشخصيت بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مىرود .لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت شدهاى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مىراند و اسب در كمال سهولت اطاعت مىكند.
ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اظمأت هواجرهم (3) .
تقواى الهى اولياى خدا را در حمايت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهايشان را بى آب(به سبب روزه)گردانيده است.
در اينجا على عليه السلام تصريح مىكند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات الهى و همچنين ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در اين منطق تقوا نه عين پرهيز است و نه عين ترس از خدا،بلكه نيرويى است روحى و مقدس كه اين امور را به دنبال خود دارد.
فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنة و فى غد الطريق الى الجنة (4) .
همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.
در خطبه156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبيه فرموده كه دشمن قادر نيست در آن نفوذ كند.
در همه اينها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر روح مىگذارد،به طورى كه احساس ميل به پاكى و نيكوكارى و احساس تنفر از گناه و پليدى در فرد به وجود مىآورد.
نمونههاى ديگرى هم در اين زمينه هست و شايد همين قدر كافى باشد و ذكر آنها ضرورتى نداشته باشد.
تقوا مصونيت است نه محدوديت
سخن در باره عناصر موعظهاى نهج البلاغه بود.از عنصر«تقوا»آغاز كرديم.ديديم كه از نظر نهج البلاغه تقوا نيرويى است روحى،نيرويى مقدس و متعالى كه منشأ كششها و گريزهايى مىگردد،كشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حيوانى،و گريز از پستيها و آلودگيهاى مادى.از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است كه به روح انسان شخصيت و قدرت مىدهد و آدمى را مسلط به خويشتن و مالك«خود»مىنمايد .
تقوا مصونيت است
در نهج البلاغه بر اين معنى تأكيد شده كه تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجير و زندان و محدوديت.بسيارند كسانى كه ميان«مصونيت»و«محدوديت»فرق نمىنهند و با نام آزادى و رهايى از قيد و بند،به خرابى حصار تقوا فتوا مىدهند.
قدر مشترك پناهگاه و زندان«مانعيت»است،اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهرهبردارى از موهبتها و استعدادها.اين است كه على عليه السلام مىفرمايد:
اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز،و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله و لا يحرز من لجأ اليه.الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا (5) .
بندگان خدا!بدانيد كه تقوا حصار و بارويى بلند و غير قابل تسلط است،و بىتقوايى و هرزگى حصار و بارويى پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نيست و آن كس را كه به آن پناه ببرد حفظ نمىكند.همانا با نيروى تقوا نيش گزنده خطاكاريها بريده مىشود.
على عليه السلام در اين بيان عالى خود گناه و لغزش را كه به جان آدمى آسيب مىزند،به گزندهاى از قبيل مار و عقرب تشبيه مىكند،مىفرمايد نيروى تقوا نيش اين گزندگان را قطع مىكند.
على عليه السلام در برخى از كلمات تصريح مىكند كه تقوا مايه اصلى آزاديهاست،يعنى نه تنها خود قيد و بند و مانع آزادى نيست،بلكه منبع و منشأ همه آزاديهاست.
در خطبه 221 مىفرمايد:
فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة.
همانا تقوا كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.
مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد،يعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مىكند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مىدارد و به اين ترتيب ريشه رقيتها و بردگيهاى اجتماعى را از بين مىبرد.مردمى كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند،هرگز زير بار اسارتها و رقيتهاى اجتماعى نمىروند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زياد بحث شده است و ما لزومى نمىبينيم در باره همه آنها بحث كنيم.منظور اصلى اين است كه مفهوم حقيقى تقوا در مكتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد كه اينهمه تأكيد نهج البلاغه بر روى اين كلمه براى چيست.
در ميان آثار تقوا كه بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است:يكى روشنبينى و بصيرت،و ديگر توانايى بر حل مشكلات و خروج از مضايق و شدايد.و چون در جاى ديگر به تفصيل در اين باره بحث كردهايم (6) و بعلاوه از هدف اين بحث كه روشن كردن مفهوم حقيقى تقواست بيرون است،از بحث درباره آنها خوددارى مىكنيم.
ولى در پايان بحث«تقوا»دريغ است كه از بيان اشارات لطيف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل«انسان»و«تقوا»خوددارى كنيم.
تعهد متقابل
در نهج البلاغه با اينكه اصرار شده كه تقوا نوعى ضامن و وثيقه است در برابر گناه و لغزش،به اين نكته توجه داده مىشود كه در عين حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نبايد آنى غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و اين دور محال نيست بلكه دور جايز است.
اين نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است كه انسان نگهبان جامه از دزديدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانكه مىدانيم قرآن كريم از تقوا به«جامه»تعبير كرده است:«و لباس التقوى ذلك خير» (7) .
على عليه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مىفرمايد:
ايقظوا بها نومكم و اقطعوا بها يومكم و اشعروها قلوبكم و ارحضوا بها ذنوبكم…الا فصونوها و تصونوا بها (8) .
خواب خويش را به وسيله تقوا تبديل به بيدارى كنيد و وقت خود را با آن به پايان رسانيد و احساس آن را در دل خود زنده نماييد و گناهان خود را با آن بشوييد…همانا تقوا را صيانت كنيد و خود را در صيانت تقوا قرار دهيد.
و هم مىفرمايد:
اوصيكم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله عليكم و الموجبة على الله حقكم و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها على الله (9) .
بندگان خدا!شما را سفارش مىكنم به تقوا.همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و پديد آورنده حقى است از شما بر خداوند.سفارش مىكنم كه با مدد از خدا به تقوا نائل گرديد و با مدد تقوا به خدا برسيد.
پىنوشتها:
1ـ بقره/ .256
6ـ رجوع شود به كتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[يا به كتاب ده گفتار.]
7ـاعراف/ .26
8ـ خطبه .233
9ـ همان.
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 502
استاد شهيد مرتضى مطهرى
1ـ ابن شهرآشوب گويد: وقتى امير مؤمنان(ع) بر عمرو بن عبدود دست يافت او را ضربت نزد و نكشت، او به على(ع) دشنام داد و حذيفه پاسخش داد، پيامبر(ص) فرمود: اى حذيفه ساكت باش، خود على سبب درنگش را خواهد گفت. آنگاه على(ع) عمرو را از پاى در آورد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسيد پيامبر سبب را پرسيد، على(ع) عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افكند، من ترسيدم كه براى تشفى خاطرم گردن او را بزنم، از اين رو او را رها كردم، چون خشمم فرو نشست او را براى خدا كشتم. (1)
2ـ علامه مجلسى(ره) گويد: صبحگاهى رسول خدا(ص) به مسجد آمد و مسجد از جمعيت پر بود، پيامبر فرمود: امروز كدامين شما براى رضاى خدا از مال خود انفاق كرده است؟ همه ساكت ماندند، على(ع) گفت: من از خانه بيرون آمدم و دينارى داشتم كه مىخواستم با آن مقدارى آرد بخرم، مقداد بن اسود را ديدم و چون اثر گرسنگى را در چهره او مشاهده كردم دينار خود را به او دادم. رسول خدا(ص) فرمود: (رحمت خدا بر تو) واجب شد.
مرد ديگرى برخاست و گفت: من امروز بيش از على انفاق كردهام، مخارج سفر مرد و زنى را كه قصد سفر داشتند و خرجى نداشتند هزار درهم پرداختم. پيامبر(ص) ساكت ماند. حاضران گفتند : اى رسول خدا، چرا به على فرمود: «رحمت خدا بر تو واجب شد» و به اين مرد با آنكه بيشتر صدقه داده بود نفرمودى؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر نديدهايد كه گاه پادشاهى خادم خود را كه هديه ناچيزى برايش آورده مقام و موقعيتى نيكو مىبخشد و از سوى خادم ديگرش هديه بزرگى آورده مىشود ولى آن را پس مىدهد و فرستنده را به چيزى نمىگيرد؟ گفتند: چرا، فرمود : در اين مورد هم چنين است، رفيق شما على دينارى را در حال طاعت و انقياد خدا و رفع نياز فقيرى مؤمن بخشيد ولى آن رفيق ديگرتان آنچه داد همه را براى معاندت و دشمنى با برادر رسول خدا داد و مىخواست بر على بن ابيطالب برترى جويد، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانيد. آگاه باشيد كه اگر با اين نيت از فرش تا عرش را سيم و زر به صدقه مىداد جز دورى از رحمت خدا و نزديكى به خشم خدا و در آمدن در قهر الهى براى خود نمىافزود. (2)
3ـ على(ع) فرمود: گروهى خدا را از روى رغبت پرستيدند و اين عبادت تاجران است. گروهى خدا را از روى ترس و بيم پرستيدند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى شكر و سپاسگزارى پرستيدند و اين عبادت آزادگان است. (3)
4ـ و فرمود: خدايا، من تور را از بيم عذاب و طمع در ثوابت نپرستيدم، بلكه تو را شايسته بندگى ديدم و پرستيدم. (4)
5ـ و فرمود: دنيا همهاش نادانى است جز مكانهاى علم، و علم همهاش حجت است جز آنچه بدان عمل شود، و علم همهاش ريا و خود نمايى است جز آنچه خالص (براى خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد كه عاقبتش چه مىشود. (5)
عمل اگر براى غير خدا باشد وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نيت فخر و مباهات باشد نصيب سگان و عقابان است. در اين زمينه حكايت لطيفى را كه دميرى در كتاب «حياة الحيوان» آورده بنگريد:
امام علامه ابو الفرج اصفهانى و ديگران حكايت كردهاند كه: فرزدق شاعر مشهور به نام همام بن غالب، پدرش غالب رئيس قوم خود بود، زمانى مردم كوفه را قحطى و گرسنگى سختى رسيد، غالب پدر فرزدق مذكور شترى را براى خانواده خود كشت و غذايى از آن تهيه كرد و چند كاسه آبگوشت براى قومى از بنىتميم فرستاد و كاسهاى هم براى سحيم بن وثيل رياحى كه رئيس قوم خود بود فرستاد. سحيم كسى است كه در شعر خود گفته بود:« من مردى شناخت شده و خوشنام و با تجربه و كاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهيد شناخت» و حجاج هنگامى كه براى امارت كوفه وارد كوفه شد در خطبه خود به اين شعر تمثل جست.
وقتى ظرف غذا به سحيم رسيد آن را واژگون ساخت و آورنده را كتك زد و گفت: مگر من نيازمند غداى غالب هستم؟ اگر او يك شتر كشته من هم شترى مىكشم. ميان آنان مسابقه شتر كشى راه افتاد، سحيم يك شتر براى خانواده خود كشت و صبح روز بعد غالب دو شتر كشت، باز سحيم دو شتر كشت و غالب در روز سوم سه شتر كشت، باز سحيم سه شتر كشت و غالب در روز چهارم صد شتر كشت. سحيم چون آن اندازه شتر نداشت ديگر شترى نكشت امام آن را به دل گرفت.
چون روزهاى قحطى سپرى شد و مردم وارد كوفه شدند، بنى رياح به سحيم گفتند: ننگ روزگار را متوجه ما ساختى، چرا به اندازه غالب شتر نكشتى و ما آمادگى داشتيم كه به جاى هر شترى دو شتر به تو بدهيم؟! سحيم چنين عذر آورد كه شترانش در دسترس نبودند، آن گاه سيصد شتر پىكرد و به مردم گفت: همگى بخوريد. اين حادثه در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابىطالب (ع) اتفاق افتاد، از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضرت حكم به حرمت كرد و فرمود: اين شتران نه براى خوردن كشته شدهاند و از كشتن آنها مقصودى جز فخر و مباهات در كار نبوده است. از اين رو گوشت آنها را در زبالهدان كوفه ريختند و خوراك سگان و عقابان و كركسان گرديد. (6) .
پىنوشتها:
1)مستدرك الوسائل 3/220 به نقل از مناقب.
2)بحار الانوار 41/ .18
4)بحار الانوار 41/ .14
5)سفينة البحار 1/401 ماده خطر.
6)حياة الحيوان 2/222، ذيل «فرع».
اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع)ص 754
پیوند: http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=12079
فدك چیست؟
g>
الف) موقعیت جغرافیایى فدك
فدك دهكدهاى در شمال مدینه بود كه تا آن شهر دو یا سه روز راه فاصله داشت.1 این دهكده در شرق خیبر و در حدود هشت فرسنگى2 آن واقع بود و ساكنانش همگى یهودى شمرده مىشدند. امروزه فاصله خیبر تا مدینه را حدود 120 یا 160 كیلومتر ذكر مىكنند.3
ب) فدك و رسول خدا(ص)
در سال هفتم هجرت، پیامبر خدا(ص) براى سركوبى یهودیان خیبر كه علاوه بر پناه دادن به یهودیان توطئهگر رانده شده، از مدینه به توطئه و تحریك قبایل مختلف علیه اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسیل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى آن راتصرف كرد.
پس از پیروزى كامل سپاه اسلام - با آن كه اختیار اموال و جانهاى شكست خوردگان همگى در دست پیامبر(ص) قرار داشت - رسول خدا(ص) با بزرگوارى تمام، پیشنهاد آنان را پذیرفت و به آنها اجازه داد نصف خیبر را در اختیار داشته باشند و نصف دیگر از آن مسلمانان باشد. بدین ترتیب، یهودیان در سرزمین خود باقى ماندند تا هر ساله نصف درآمد خیبر را به مدینه ارسال دارند.
با شنیدن خبر پیروزى سپاه اسلام، فدكیان كه خود را همدست خیبریان مىدیدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى خبر برخورد بزرگوارانه پیامبر(ص) با خیبریان را شنیدند، شادمان شدند و از رسول خدا(ص) خواستند که با آنان همانند خیبریان رفتار كند. پیامبر خدا(ص) این درخواست را پذیرفت.4
ج) تفاوت فقهى حكم خیبر و فدك
رفتار رسول خدا درباره فدك و خیبر یكسان مىنماید؛ ولى این دو سرزمین حكم همسان ندارند. مناطقى كه به دست مسلمانان تسخیر مىشود، دو گونه است:
1. مكانهایى كه با جنگ و نیروى نظامى گشوده مىشود. این سرزمینها كه در اصطلاح «مفتوح العنوة» (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده مىشود، به منظور تقدیر از تلاش جنگجویانِ مسلمان در اختیار مسلمانان قرار مىگیرد و رهبر جامعه اسلامى چگونگى تقسیم یا بهرهبردارى از آن را مشخص مىسازد.5 منطقه خیبر، جز دو دژ آن به نامهاى «وطیح» و «سلالم»،6 این گونه بود.
2. مكان هایى كه با صلح گشوده مىشود؛ یعنى مردم منطقهاى با پیمان صلح خود را تسلیم مىكنند و دروازههاى خود را به روى مسلمانان مىگشایند. قرآن كریم اختیار این نوع سرزمینها را تنها به رسول خدا(ص) سپرده است7 و مسلمانان در آن هیچ حقى ندارند.
فدك و دو دژ پیش گفته خیبر این گونه فتح شد؛ بنابراین، ملك رسول خدا(ص) گشت. طبرى مورخ بزرگ مىگوید: «و كانت فدك خالصة لرسول الله(ص) لانهم لم یجلبوا علیها بِخِیْلٍ و لا ركاب؛8فدك ملك خالص پیامبر خدا(ص) بود. زیرا مسلمانان آن را با سواره نظام و پیاده نظام نگشودند.»
د) ارزش اقتصادى فدك
درباره ارزش اقتصادى فدك بسیار سخن گفتهاند. برخى از منابع شیعى درآمد سالیانه آن را بین بیست و چهار هزار تا هفتاد هزار دینار نوشتهاند9 و برخى دیگر، نصف درآمد سالیانه آن را 24هزار دینار نگاشتهاند. ابن ابى الحدید معتزلى10از یكى از متكلمان امامى مذهب چنان نقل مىكند كه ارزش درختان خرماى این ناحیه با ارزش درختان خرماى شهر كوفه در قرن هفتم برابر بود.11
به نظر مىرسد مىتوان تا حدودى ارزش واقعى اقتصادى آن را از یك گزارش تاریخى زمان خلافت عمربن خطاب دریافت. وقتى خلیفه دوم تصمیم گرفت فدكیان یهودى را از شبه جزیره عربستان اخراج كند، دستور داد نصف فدك را كه سهم آنان بود، از نظر زمین و درختان و میوهها قیمت گذارى كنند. كارشناسان ارزش آن را پنجاه هزار درهم تعیین كردند و عمر با پرداخت این مبلغ به یهودیان فدك، آنها را از عربستان بیرون راند.12
بنابراین، مىتوان ارزش اقتصادى فدك در زمان رسول خدا(ص) و ابوبكر را چیزى نزدیك به این مقدار دانست.
اختلاف حضرت زهرا(س) با حكومت بر سر فدك چگونه بود؟
گزارشهاى منابع شیعى و سنى نشان مىدهد حضرت زهرا(س) و حكومت هر یك دو ادعا درباره فدك داشتند.
الف) ادعاهاى حضرت زهرا(س)
چنان كه نزد شیعیان مشهور است، حضرت زهرا(س) فدك را ملك خود مىدانست و براى اثبات مالكیت خود دو راه را به صورت طولى پیمود؛ یعنى وقتى از راه اول نتیجه نگرفت سراغ راه دوم رفت.13 این دو راه عبارت است از بخشش و ارث.
1. بخشش (نحله)
عمده منابع شیعى و نیز منابع متعدد اهل سنت این نكته را بیان مىكنند كه نیمى از فدك در سال هفتم هجرى به ملكیّت شخص پیامبر اكرم(ص) درآمد و پیامبر(ص) - طبق آیه «و آتِ ذالقربى حقَّه؛14 حق خویشان خود را بپرداز» - آن را به حضرت فاطمه زهرا(س) بخشید.15
حضرت فاطمه(س) پس از پیامبر اكرم(ص) براى اثبات این ادعا حضرت على(ع) و امّ ایمن را گواه قرار داد. حكومت سخن حضرت زهرا(س) را نپذیرفت و بااین بهانه كه اولاً حضرت على(ع) در این گواهى صاحب نفع است و ثانیاً - حتى اگر شهادت على(ع) پذیرفته شود - در اثبات امور مالى گواهى دو مرد یا یك مرد و دو زن لازم است، گواهى امام على(ع) و ام ایمن را رد كرد.16
نقد رأى دستگاه خلافت
كردار حكومت از نظر قوانین و سنت اسلامى مردود است؛ زیرا:
1. در آن زمان فدك در دست حضرت فاطمه(س) بود. در آیین دادرسى پیامبر اكرم(ص) - البینة على المدعى و الیمین على من انكر- شاهد آوردن وظیفه مدعى و سوگند خوردن وظیفه منكر است. پس حضرت منكر به شمار مىآمد و باید سوگند مىخورد دیگرى در این ملك حقى ندارد.
2. با توجه به آیه تطهیر17 كه مفسران شیعه و سنى شأن نزول آن را درباره اهل بیت پیامبر اكرم(ص) مىدانند،18اهل بیت آن حضرت(ع) از هر گونه رجس و پلیدى دورند؛ و بدیهى است كه مصداق این آیه نمىتواند ادعاى نادرست مطرح كند.
3. محدثان شیعه و سنى بر این نكته اتفاق دارند كه پیامبر اكرم(ص) درباره حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: «ان الله یغضب لغضبها و یرضى لرضاها؛19 خداوند براى خشم فاطمه خشمگین و براى خشنودىاش خشنود مىشود.» این جمله كه حكومتگران نیز آن را شنیده بودند، نشان مىدهد فاطمه(س) در همه شؤون زندگانىاش جز در مسیر خداوند گام بر نمىدارد و بىتردید چنین فردى هرگز ادعاى دروغ بر زبان نمىراند.
4. شاهد ادعاهاى حضرت زهرا(س) شخصیتى مانند على(ع) است كه با آیاتى چون «آیه ولایت»20 و آیه تطهیر تأیید گردیده و در آیه مباهله به منزله نفس پیامبر(ص) مطرح شده است.21 افزون بر این، با بیشترین تأییدات از سوى پیامبر(ص) روبهرو است. تنها حدیث «على مع الحق و الحق مع على یدور حیث مادار؛22 على با حق است و حق با على است و حق بر محور على مىگردد.» براى اثبات درستى گفتار و كردارش كافى است.
این روایات در جامعه آن روز شایع بود و مسلماً حكومتگران با آنها آشنا بودند. بىتردید رد كردن شهادت چنین گواهى نشان دهنده بىاعتنایى به آیات و روایات و یا دستكم نا آگاهى از آنها است. راستى آیا رواست تصور كنیم شخصیتى كه از آغاز اسلام همه هستىاش را خالصانه در طبق اخلاص گذاشته و به درگاه خداوند پیشكش كرده است، بخواهد به سود همسرش گواهى دهد؟
آیا مىتوان كسى را كه در طول زندگانىاش از دنیا به حداقل اكتفا و اموال خود را عمدتاً وقف كرده است، به دنیاطلبى و گواهى دروغین متهم كرد؟
5. در میان اصحاب پیامبر خدا(ص) به فردی به نام خزیمة بن ثابت برمىخوریم كه به جهت شدت ایمانش پیامبر(ص) او را به لقب «ذوالشهادتین» مفتخر كرد و گواهىاش را با گواهى دو شاهد برابر شمرد.23
اگر پیامبر(ص) شهادت چنین شخصى را در همه موارد با گواهى دو شاهد برابر دانست، چرا حاكم پس از او نمىتواند گواهى حضرت على(ع) را كه به مراتب از «خزیمه» برتر است، با شهادت دو شاهد برابر بداند؟
6. به گواهى حكومتگران، پیامبر خدا(ص) «ام ایمن» را زن بهشتى معرفى كرد24واضح است چنین شخصیتى هیچگاه گواهى دروغ نمىدهد.
در این جا از نظر تاریخى پرسشى اساسى رخ مىنماید: به راستى اگر پیامبر اكرم(ص) فدك را به حضرت فاطمه(س) بخشیده بود، چرا آن حضرت(س) نتوانست شاهدان بیشتر بیاورد، با آن كه از نظر زمان حدود چهار سال (7-11هجری) فدك در اختیار وى قرار داشت؟
در پاسخ به این پرسش باید یاد آور شد:
1. گزارشهاى این واقعه نشان مىدهد این بخشش درون خانوادگى بوده و پیامبر(ص) صلاح ندید آن را آشكارا براى مردم اعلام كند. حضرت(ص) تنها افراد بسیار نزدیك را بر این امر گواه گرفت و حتى مصلحت ندید افرادى مانند عباس(عموى رسول خدا) و همسرانش را شاهد این بخشش قرار دهد.
مصالح این امر را مىتوان امورى چون متهم شدن به ترجیح خانواده، حسادتهاى درون خانوادگى یا بالا رفتن سطح توقع بعضى از همسران دانست.
2. ممكن است جمعى از شاهدان، با توجه به حاكمیت وقت، از شهامت لازم براى گواهى دادن بىبهره بودند؛ چنان كه اكثریت جامعه آن روز از ابراز نصّ غدیرخم خوددارى مىكردند.
3. گزارشهاى این واقعه نشان مىدهد حضرت فاطمه زهرا(س) در زمان حیات پدر بزرگوارش - با توجه به این كه در آمد فدك بسیار فراتر از نیازهایش بود، نیاز جامعه مسلمان آن روز و عدم امكان حضور فعال حضرتش در تدبیر اقتصادى آن سامان - اختیار آن را كلاً به پدر واگذار كرد تا خود هر گونه صلاح مىداند مازاد درآمد آن را مصرف كند. با این واگذارى بسیارى چنان پنداشتند كه تصرفات پیامبر(ص) در فدك تصرفاتى حاكمانه و به عنوان رهبر جامعه مسلمانان است، در حالى كه در واقع آن حضرت (ص) همه این امور را به نحو وكالت تام الاختیار از جانب دختر گرانقدرش انجام مىداد.25
2. ارث
پس از آن كه حكومت شهادت گواهان حضرت(س) را نپذیرفت، حضرت زهرا(س) از راه دیگر وارد شد و از حكومت خواست میراث پدرش را كه فدك نیز بخشى از آن است،26 به او واگذار كند و در این مورد به نص آیه قرآن درباره ارث متمسك شد: «یوصیكم الله فى الولادكم للذكر مثل حظ الانثیین…؛27 خداوند به شمار درباره [ارث] فرزندانتان سفارش مىكند كه سهم پسر دو برابر دختر است… .»
ظاهر این آیه عام است و انبیا و غیر انبیا را شامل مىشود. ابوبكر در برابر این آیه چنان استدلال كرد كه انبیا از خود ارث باقى نمىگذارند. حضرت زهرا(س) فرمود: چگونه است كه هر گاه تو درگذشتى فرزندانت از تو ارث مىبرند؛ اما ما از رسول خدا(ص) ارث نمىبریم؟! 28 آن گاه به آیات دیگر قرآن كه در موارد مختلف از ارث پیامبران گذشته سخن به میان آورده است، تمسك جست؛ مانند آیه ششم سوره مریم و آیه شانزدهم سوره نمل. در آیه ششم سوره مریم، حضرت زكریا بیان مىدارد كه «خداوندا، من از خویشانم كه پس از من وارثانم خواهند شد، بیمناكم… پس فرزندى به من عطا كن كه از من و آل یعقوب ارث برد.»29 در آیه شانزدهم سوره نمل از ارث بردن سلیمان پیامبر، از پدرش داوود پیامبر سخن به میان آمده است.30سؤالى كه در این جا به ذهن مىرسد، آن است كه اگر حضرت زهرا(س) مىتوانست فدك را از طریق ارث به دست بیاورد، باید مىدانست پیامبراكرم(ص) وارثان شرعى دیگرى به عنوان همسران دارد و فدك تنها از آن حضرت(س) نمىگشت. پس چرا از ابوبكر مىخواهد تمام فدك را از طریق ارث به او واگذار كند؟
در پاسخ باید گفت:
1. حضرت(س) تمام فدك را شرعاً از آن خود مىدانست و چون ادعاى بخشش او را نپذیرفتند، به ادعاى ارث متوسل شد.
2. اگر آن را از راه ارث به او مىدادند، در این هنگام طبق قانون ارث اسلام تنها 18 آن میان تمام همسران پیامبر(ص) تقسیم مىشد31 و 78 آن به حضرت(س) مىرسید. بنابراین، طبیعى مىنمود كه حضرت(س) به جهت فراوانى سهمش ادعاى خود را در ظاهر به صورت كلى بیان دارد.
ب) ادعاهاى حكومت
حكومت در مقابل حضرت(س) عمدتاً دو ادعا مطرح كرد:
1. صدقه بودن فدك
معناى این عبارت آن است كه پیامبر اكرم(ص) فدك را به كسى نبخشید و با آن به گونه صدقه جاریه برخورد كرد؛ یعنى رسول خدا(ص) از درآمد فدك زندگانى شخصى حضرت فاطمه زهرا(س) و دیگر بنىهاشم را تأمین مىكرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف مىرساند.32
از آن جا كه ابوبكر خود را جانشین مشروع پیامبر اكرم(ص) مىدانست، مىخواست با در اختیار گرفتن فدك، این مشروعیت ادعایى را براى همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت كه چشم پوشى از این زمین نوعى خلل در مشروعیت حكومتش پدید مىآورد.
این ادعا با چالشهاى زیر روبهرو است:
1. ظاهر آیه هفتم سوره حشر كه قبلاً به آن اشاره شد، آن است كه این سرزمین از سوى خداوند ملك پیامبر اكرم(ص) قرار گرفت.
2. روایات شیعه و سنى بر این نكته تصریح دارند كه با نزول آیه «و آت ذالقربى حقه» پیامبر اكرم(ص) این زمین را به صورت بخشش به فاطمه زهرا(س) واگذار كرد. جالب آن است در آیه از حق ذالقربى (خویشان نزدیك) سخن به میان آمده و آن را حق ایشان دانسته است.33
3. حتى اگر ظاهر رفتار پیامبر(ص) چیزى غیر از ملكیت و عدم بخشش را نشان دهد، وقتى شخصیتى مانند حضرت فاطمه(س) به همراه شاهدانى چون حضرت على(ع) و ام ایمن ادعاى بخشش مىكنند باید ادعاى آنها بر ظاهر رفتار پیامبر مقدم شود.
4. حتى اگر بپذیریم این ملك در زمان پیامبر اكرم(ص) صدقه بود، لزوماً معناى آن این نیست كه حكومت جانشین پیامبر اكرم(ص) سرپرست این صدقه خواهد بود؛ زیرا ممكن است آن را صدقهاى خانوادگى و در اصطلاح نوعى وقف خاص بدانیم كه متولى آن افرادى از خود آن خاندانند.
چنان كه طبق بعضى از گزارشهاى اهل سنت، عمر در زمان حكومت خود فدك را به حضرت على(ع) و عباس واگذار كرد تا خود در میان خود همانند پیامبر اكرم(ص) با این سرزمین رفتار كنند.34
5. حتى اگر تصرفات پیامبر اكرم(ص) را تصرفاتى حاكمانه بدانیم و معتقد باشیم آن حضرت به عنوان حاكم مسلمانان سرپرستى این ملك را به عهده گرفت، باید توجه داشت در آن زمان مهمترین چالش میان حكومت و اهل بیت(ع) مشروعیت حكومت بود كه اهل بیت(ع) آن را طبق نصوص پیامبر اكرم(ص) نمىپذیرفتند. در این موقعیت، بدیهى بود زیر بار لوازم این مشروعیت نیز نروند و به عهده گرفتن سرپرستى فدك از سوى حكومت را نپذیرند.
2. حدیث نفى ارث پیامبران
منظور از این حدیث، روایتى است كه ابوبكر آن را از پیامبر اكرم(ص) چنین نقل كرد: «انا معاشر الانبیاء لانورث ما تركناه صدقة؛35 ما جماعت پیامبران از خود ارث باقى نمىگذاریم. هر چه از ما ماند، صدقه است».
درباره این حدیث باید یادآور شد:
1. تا آن زمان این حدیث را جز ابوبكر هیچ كس نشنیده بود. بسیارى از محدثان نیز بر این نكته اتفاق نظر دارند كه راوى این حدیث تنها ابوبكر بود. البته بعدها پشتیبانانى چون مالك بن اوس یافت و در دهههاى بعد عمر، زبیر، طلحه و عایشه نیز در شمار مؤیدان آن جاى گرفتند.36
2. ابوبكر با نقل این حدیث ناقل سخن پیامبر اكرم(ص) بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه(س) و حضرت على(ع) و ام ایمن ناقل سخن و كردار پیامبر اكرم(ص) مبنى بر بخشش فدك بودند. بدیهى است با توجه به فزونى شمار ناقلان در این سمت و نیز شخصیت آنها كه بیشترین تأییدات را از سوى پیامبر اكرم(ص) دارایند، باید قول آنها بر قول ابوبكر مقدم شود.
3. این حدیث با آیات متعددى از قرآن كه در آن میراث انبیا مطرح شده است، منافات دارد و بدیهى است نمىتوان تنها با یك حدیث در مقابل این آیات صریح ایستادگى كرد.
4. اگر طبق این حدیث معتقد شویم پیامبر اكرم(ص) هیچ گونه مالى به ارث نگذاشت، چگونه است كه طبق نقل اهل سنت بعضى از اموال آن حضرت(ص) مانند وسایل شخصى و نیز حجرههاى آن حضرت(ص) به ارث مىرسید؟37
پىنوشت:
1. معجمالبلدان، یاقوت حمومى، ج5و6، ص417.
2. دانشنامه امام على(ع)، ج8، ص355(مقاله فدك).
3. همان، ص351.
4. تاریخ الطبرى، محمدبن جریر طبرى، ج2، ص302و303؛ فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذرى، ص42؛ السقیفة و فدك، ابوبكر احمدبن عبدالعزیز جوهرى، ص97.
5. الاحكام السلطانیة، ابوالحسن ماوردى، ص139.
6. تاریخ الطبرى، ج2، ص302.
7. حشر(59):6.
8. تاریخ الطبرى، ج2، ص302.
9. بحارالانوار، مجلسى، ج29، ص123.
10. همان، ص116.
11. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج16، ص236.
12. السقیفة و فدك، ص98.
13. النص و الاجتهاد، سید عبدالحسین شرف الدین، ص61.
14. اسرا(17)26.
15. شرح نهج البلاغه، ج16، ص268و275.
16. همان، ص214و220؛ فتوح البلدان. ص44.
17. احزاب(33):33.
18. فدك فى التاریخ، شهید سیدمحمدباقر صدر، ص189.
19. براى اطلاع از مصادر این حدیث در كتب اهل سنت مراجعه شود به: فدك فى التاریخ، ص118.
20. مائده(5):55.
21. آل عمران(3):61.
22. موسوعة الامام علىبنابىطالب(ع)، ج2، ص237-243.
23. شرح نهج البلاغه، ج16، ص273.
24. الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص121.
25. شهید صدر احتمالاتى چون دورى فدك از مدینه و امكان عدم اطلاع مدنیان و نیز احتمال كشته شدن شاهدان ا حتمالى را ابراز مىدارد. (فدك فىالتاریخ، ص187).
26. شرح نهج البلاغه، ج16، ص217.
27. نساء(4):11.
28. شرح نهج البلاغه، ج16، ص218و251.
29. واضح است، با توجه به بیمناكى حضرت زكریا از وارثان فعلى خود، مراد او از ارث در این جا ارث در امور مالى است نه ارث نبوت و حكمت كه این دو قابل ارث نیستند و خدا به هر كس بخواهد عطا مىكند.
30. الاحتجاج، طبرسى، ج1، ص144.
31. نساء(4):12.
32. شرح نهجالبلاغه، ج16، ص216و219و225.
33. همان، ص268و275.
34. همان، ص221-223.
35. همان، ص218.
36. همان، ص221-227.
37. فدك فى التاریخ، ص149.
پیوند: http://www.mahdiehtehran.ir/
عداد بشاراتى كه از پيامبر اكرم ( ص) درباره حضرت مهدى (ع) وارد شده ، بيش از آن است كه در اين مختصر گنجانده شود، ما از ميان اين احاديث تنها به ذكر چهل حديثى كه حافظ ابونعيم اصفهانى (متوفى 430هـ ) در كتاب اربعين حديث فى المهدى ذكر المهدى و نعوته و حقيقة مخرجه جمع آورى كرده ، اكتفاء مى كنيم.
مرحوم على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمه مى نويسد: چهل حديث درباره مهدى موعود به دست آورده ام كه حافظ ابونعيم اصفهانى آنها را جمع آورى كرده و من هم به ترتيبى كه او ذكر نموده ، مى آورم ولى از ميان سلسله سند فقط شخص راوى كه از پيغمبر روايت نموده است، نام مى بريم :
حديث1- رفاه مردم در عصر امام زمان :
ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود : يكون من امتى المهدى ان قصر عمره فسبع سنين و الافثمان و الافتسع يتنعم امتى فى زمانه نعيما لم يتنعموا مثله قطّ البر و الفاجر يرسل السماء عليهم مدراراً و الا تدخر الارض شيئاً من نباتها . مهدى از ميان امت من برخاسته شود مدت سلطنت او هفت يا هشت يا نه سال مى باشد ، همه طبقات امت من در زمان ظهور او چنان در رفاه زندگى نمايند كه قبل از وى هيچ بّر و فاجرى بدان نرسيده باشند، آسمان باران رحمت خود را بر آنان مى بارد و زمين از روئيدنيهاى خود چيزى فرو گذار نمى كند. |
حديث2- عدل مهدى (عج) :
ابوسعيد مى گويد پيغمبر فرمود: تملاء الارض ظلماً و جوراً فيقوم رجل من عترتى فيملاءها قسطاً و عدلاً يملك سبعاً او تسعاً . زمين پر از ظلم و ستم گردد، پس مردى از عترت من قيام كند و آن را پر از عدل و داد گرداند و هفت يا نه سال سلطنت نمايد. |
حديث3:
و باز نقل كرده كه پيغمبر(ص) فرموده : لا تنقضى الساعة حتى يملك الارض رجل من اهل بيتى يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً يملك سبع سنين . قيامت منقضى نخواهد شد تا اين كه مردى از اهل بيت من به سلطنت رسد و او زمين را پر از عدل و داد كند ، چنان كه پر از ظلم شده باشد و مدت سلطنت هفت سال است . |
حديث4- مهدى فرزند فاطمه زهرا (س) :
از امام زين العابدين و آن حضرت از پدرش روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) به فاطمه زهرا (س) فرموده : المهدى من ولدك . ( مهدى از فرزندان تو است ). |
حديث5- مهدى برگزيده خداست :
على بن هلال از پدرش روايت نموده كه گفت در مرض پيامبر (ص) ، حضورش شرفياب شدم ، ديدم فاطمه (س) در بالين پدرش نشسته و اشك مى ريزد چون صداى گريه اش بلند شد، پيامبر سر برداشت و فرمود: فاطمه جان ! چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: مى ترسم بعد ازشما احترام ما از دست برود ؟ فرمود : عزيزم ، مگر نمى دانى كه خداوند به اعل زمين نگاه كرد و پدرت را از ميان آنان برگزيد، سپس نظر كرد و شوهرت را انتخاب كرد، و به من وحى فرمود كه تو را به او تزويج كنم ؟ دخترم ! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند عزوجل هفت فضيلت به ما عطا فرموده كه به هيچ كس قبل و بعد ازما عطا نفرموده است، و آن اين كه : من خاتم پيامبران نزد خدا و بهترين آنها و محبوبترين بندگان مى باشم و با اين امتيازات پدر تو مى باشم، جانشين من بهترين جانشينان پيغمبران و محبوبترين آنها نزد خداست، و او شوهر تو است شهيد ما بهترين شهداء و محبوبترين آنان نزد خداوند است و او حمزه بن عبدالمطلب عموى پدر و شوهرت مى باشد، جعفربن ابيطالب كه با دو بال در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند پسر عموى پدرت و برادر شوهرت از ما است ، در سبط اين امت كه حسن و حسين دو فرزند تو و دو آقاى اهل بهشت مى باشند از ماست، و به خدا قسم كه پدرشان افضل از آنهاست. يا فاطمة و الذى بعثنى بالحق ان منهما مهدى هذه الامة اذا صارت الدنيا هرجاً و مرجاًًً و تظاهرت الفتن و انقطعت السبل و اغار بعضهم على بعض فلا كبير يرحم صغيراً و لا صغير يوقر كبيراً فيبعث الله عند ذلك منهما من يفتح حصون الضالة و قلوباً غلفاً يوم بالدين فى آخر الزمان كما قمت به فى آخر الزمان و يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً . اى فاطمه ! به خداوندى كه مرا به راستى برانگيخته ، مهدى اين امت نيز از ايشان مى باشد، موقعى كه دنيا هرج و مرج شود و آشوبها پديد آيد و راهها مسدود گردد و اموال يكديگر را به غارت برند، نه بزرگتر به كوچكتر رحم كند و نه كوچكتر احترام بزرگتر را نگاه دارد، خداوند كسى را برانگيزد كه قلعه هاى ضلالت و دلهاى قفل زده را بگشايد و اساس دين را در آخر الزمان استوار سازد، چنان كه من در آخر الزمان پايدار گردم و زمين را پراز عدل نمايد چنان كه از ظلم پر شده باشد…. |
حديث6- مهدى ، حسينى است :
در آن كتاب از حذيفة بن يمان روايت مى كند كه گفت: پيامبر خطبه اى ايراد فرمود و آنچه مى بايد اتفاق بيفتد به ما اطلاع داد سپس فرمود : لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله عزوجل ذلك اليوم حتى يبعث رجلاً من ولدى اسمه اسمى . اگر از عمر دنيا جز يك روز بيشتر نمانده باشد. خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردى از اولاد من برانگيزد كه همنام من باشد. سلمان برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا(ص) از كدام فرزند شما خواهد بود؟ فرمود : از اين فرزندم ، و دست روى شانه حسين (ع) گذاشت. |
حديث7- قريه اى كه مهدى از آنجا قيام مى كند :
به سند خود از عبدالله بن عمر روايت نموده كه گفت : يخرج المهدى من قرية يقال لها كرعة مهدى از قريه اى قيام مى كند كه آن را كرعه مى گويند . |
حديث8- ويژگيهاى حضرت :
همچنين حذيفة از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود : المهدى رجل من ولدى وجهه كالكوكب الدرى مهدى از فرزندان من است كه چهره اش چون ستاره تابان است . |
حديث9 :
حذيفه روايت نموده كه پيامبر (ص) فرمود : المهدى رجل من ولدى لونه لونٌ عربىٌ و جسمه جسمٌ اسرائيلى على خدّه الآيمن خال كانه كوكب درى يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً يرضى فى خلافته اهل الارض و اهل السماء والطير فى الجوّ. مهدى مردى از اولاد من است رنگ بدن او رنگ نژاد عرب و اندامش مانند اندام بنى اسرائيل است،در گونه راست وى خالى است كه چون ستاره تابناكى بدرخشد زمين را پر از عدل كند چنان كه پر از ظلم شده باشد، ساكنان زمين و آسمان و پرندگان هوا در خلافت وى خشنود خواهند بود. |
حديث10:
ابو سعيد خدرى مى گويد پيامبر فرمود : المهدى منا اجل الجبين اقنى الانف مهدى ما پيشانيش روشن و وسط بينيش كمى برآمده است |
حديث11:
حديث12:
حديث13:
حديث14:
حديث15: ظهور هويدا :
حديث16- ابر بر سر او سايه افكند :
حديث17: بالاى سرحضرت مهدى (ع) فرشته اى است :
حديث18: مژده پيامبر (ص) به ظهور مهدى (ع) :
حديث19: نام آن حضرت :
حديث20- كنيه او :
|
حديث21:
حديث22-عدل مهدى (عج):
حديث23-اخلاق آن حضرت :
حديث24- بخشش مهدى (ع) :
حديث25-علم مهدى به سنت پيغمبر (ص):
حديث26-آمدن مهدى با پرچمها :
حديث27-آمدن وى از جانب مشرق:
حديث28- تجديد عظمت اسلام با ظهور او:
حديث29- رفاه و آسايش مسلمانان در عصر مهدى (عج):
حديث30- مهدى يكى از سروران بهشت :
|
حديث31- سلطنت مهدى (ع):
حديث32- خلافت مهدى (ع) :
حديث33- بيعت با حضرت:
حديث34- پيوند دهنده دلها :
حديث35- بعد از مهدى زندگى بى فائده است :
حديث36- قسطنطنيه به دست مهدى (ع) فتح شود:
حديث37- مهدى (ع) پس از پادشاهان ستمگر:
حديث38-عيسى (ع) مأموم مهدى (ع) :
حديث39- مهدى با عيسى بن مريم سخن مى گويد:
حديث40- مهدى (ع) حافظ امنيت :
|
همه اين چهل حديثى كه ابونعيم از ميان انبوه احاديث حضرت مهدى جهت كتاب خود برگزيده ، در ساير كتب حديث اهل تسنن نيز نقل شده است و اين احاديث بعضى از آن احاديثى است كه علماى اهل سنت در كتابهاى خود نوشته اند .
يكى از علماى شيعه كتابى تأليف كرده و نام آن را كشف المخفى فى مناقب المهدى ناميده است. (4) و در اين كتاب 110حديث از طريق رجال عامه روايت كرده كه به خاطر اختصار و رعايت حال از نقل آن نيز خوددارى نموديم ، زيرا برخى از روايات گذشته كه نقل كرديم خواننده را از تفضيل بيشتر بى نياز مى كند و همانها براى اهل انصاف و دارنده عقل سليم كافى بود و در اينجا فقط اسامى كسانى كه اين يكصدو ده حديث را در كتابهاى خود آورده اند، ذكر مى كنيم تا اهل توفيق با تحقيق ازمضامين آن مستحضر گردند:
مرحوم سيد بن طاوس مى نويسد : جلد دوم سنن ابن ماجه قزوينى را كه تاريخ كتابت آن سال 300هجرى يعنى زمان مؤلف است، به دست آورديم ، در كتاب نامبرده روايات بسيارى درباره ملاحم (پيشگوئيها ) از جمله هفت حديث در باب ظهور مهدى با سلسله سند نقل كرده است كه وى از فرزندان فاطمه است و زمين را پر از عدل مى كند چنان كه پر از ظلم شده باشد .
همچنين وى مى گويد : كتابى ديگر به نام المقنص على محدث الاعوام لنبأ ملاحم عابر الايام تلخيص ابوالحسن احمد بن جعفر بن محمد منارى به دست آوردم كه در زمان مؤلفش نوشته شده ، در آخر آن نسخه نوشته شده بود: در سنه 330از تأليف آن فراغت حاصل شد، در آن كتاب ، هيجده روايت با سند از پيغمبر درباره قيام و ظهور حتمى مهدى (ع) و اوصاف آن حضرت و اين كه او از اولاد فاطمه زهرا (س) دختر پيغمبر است و زمين را پر از عدل مى كند ، نقل كرده است .
سپس مرحوم سيد ابن طاوس چهل حديثى را كه حافظ ابونعيم اصفهانى در توصيف مهدى موعود جمع آورى نموده، آورده ، آنگاه نتيجه گرفته است كه احاديث راجع به مهدى كه دانشمندان اهل تسنن روايت كرده اند، يكصدو پنجاه و شش حديث است، و آنچه شيعه در اين باره نقل كرده اند بايد در چندين جلد تدوين شود. (5)
آرى در كتابهاى اهل تسنن كه روايات حضرت مهدى آمده است ، به نقل روايات كلى اكتفاء نگرديده بلكه از اوصاف و خصوصيات آن نيز سخن رفته است .
فرقه زيديه جاروديه نيز احاديث بسيارى درباره امام زمان (عج) از پيامبر اكرم (ص) و امام باقر (ع) روايت مى كنند، از علماى بزرگ آنان در كوفه و ابوسعيد عبادبن يعقوب رواجينى عصفرى (متوفى 250هـ ) بود، او كتابى تحت عنوان اخبارالمهدى نوشت. (6) ذهبى نقل مى كند كه عباد مبلغى رافضى بود، قيام مهدى را در آينده نزديك انتظار مى كشيد، او شمشيرى را با خود حمل مى كرد و مى گفت كه آن را براى جنگ در راه مهدى آماده نگه مى دارد . (7)
ذكر اين نكته جالب است كه او اين عقيده را قبل از غيبت امام دوازدهم در سال 260هجرى داشت زيرا وى در سال 250 درگذشت . گرفته شده از سايت مهديه تهران http://www.mahdiehtehran.ir/ |