اگر او بیاید من آمادۀ آن ظهورم؟؟
در این دوران وانفسا که نعرۀ دلخراش فلز، میهمان گریزناپذیر زندگیها شده و سودای زندگی ساختن، زندگی کردن را در خود گم کرده، در زمانه ای که دنیاپرستی دغدغۀ شیر و پیر گردیده است؛ گاهگاهی از خود می پرسم که چقدر در این مسابقۀ طاقت فرسای بی سرانجام، آلوده شده ام؟!
از خود می پرسم در دورانی که بیماریهای انسانها، رنگارنگ تر از برگهای خزان پاییز شده، در دورانی که انسانها نفس کشیدنشان هم به طمع چشم داشت بزرگی، صورت می گیرد؛ در آشفته بازاری که دین را به دستاوردهای دنیایی محک می زنند، چگونه میتوان وزن خود را سنجید و معیار درستی برای ارزیابی خود به عنوان منتظر واقعی به دست آورد؟
در این افق بی انتها، که همگان به سویش در حرکتند نمیدانم چگونه می توان همراه جمعیت نشد یا چگونه می توان در جمعیت بود و به ساز آنها نرقصید؟! روز گار عجیبی است. روزگاری که صداقت و پاکی و درستی را کوته فکری، و دهان دریدگی ولاابالی گری را تجدد و نوگرایی می دانند؛ چگونه میتوان این چهارچوب ناموزون را به هم زد و از آن بهره نگرفت؟! از خود می پرسم که آیا همرنگ جماعت شده ام یا نه؟ از خود می پرسم آیا ممکن است جماعتی که آنها را نقد میکنم فضیلتشان به مراتب از من بیشتر باشد؟!
چرا که نمی دانم چه قبول می افتد و که در نظر می آید.
وقتی به زندگی سراسر تکرار و جانب دار و مملو از محافظه کاریی خود نگاه می کنم بیم این واقعیت مرا به خود می پیچد که مبادا حقیقت را قربانی مصلحت کرده باشم.
نمیدانم اگر امروز، همین الان و همین لحظه خروش آسمانی «انا المهدی» به گوشم برسد آنرا می پذیرم؟! یا در دریای ملعبه های دنیا غوطه ور خواهم ماند؟! نمیدانم آنچه در خود دارم مورد پذیرش و اشارتی از مولای کائنات قرار خواهد گرفت؟!
سردرگمی عجیب و گرداب مخوفی است در این زمانه! هرچه از ذهن قاصرم تمنا میکنم حاصلی به دنبال ندارد. فقط میتوانم از دریای بیکرانۀ کرامتشان تمنا کنم تا دراین عمق بی هویتی و بی سرانجامی تنهایم نگذارند و خود اسباب عاقبتی خوش آیند را از تقدیر کننده احوال برایم طلب کنند.
«الهم اجعل عواقب امورنا خیرا»
دلنوشته خانم موسوی _ طلبه مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) یزد