برادر بزرگترم حاج قاسم سلیمانی
باسم رب الشهدا ء والصدیقین و
باسم الله القاصم الجبارین
سلام بر حضرت صاحب حضرت معشوق?
سلام بر سردار عاشق ?
سلام بر امت حضرت صاحب و داغداران سردار عاشق?
برادر بزرگتر داشته ای؟
از آن ها که وقتی همه خوابند آرام می روند تا کسی بیدارِ صدایِ قدم هایشان نشود؟
از آن برادر ها داشته ای که شاهینِ چشمِ شان خواب از سرِ بدخواهانت می رباید؟؟؟
دیده ای دخترکی دنیا ندیده ,در سایه ی برادر بزرگ ترَش, محکم قدم بردارد وتا در پناه اوست سر ودلش, گرم ِ هوای خودش باشد؟
من همانم. همان دخترک دنیا ندیده ، نه خاک خورده ی ظلمِ گرگ های اطرافم بودم و نه سیلی خورده ی سِیل داعش…. نه هراسی از دزدان شبانه گاهِ پشت در داشتم ونه خون دیده یِ خونِ مظلومه زنی در عراق.
من دخترکی دنیا ندیده بودم که در پناه “حاج قاسم” سَرَم گرم درس و کتابم بود تا سایه ی شاهین چشم هایش برسرم بود,
بدخواهانم بر خاک مذلّت بودند اما حالا…..
برادر بزرگترم رفته است، در آغوش یاران ِشهیدش ;آنها که آرزو داشت فقط یکبار دیگر صدایشان را بشنود ،
حاج قاسم شبانه رفت تا حتی صدای قدمهایش بیدارمان نکند اما ملتی در عزایش بیدار شد.
ما غصه ی نان شب را داشتیم و او نقشه ای برای دزدان شب .
ما سرِمان گرم دنیایمان بود و او سرگرم سرداری اش.
سَرِ دارِ امنیتِ ما سَرداد اما ما سرِ “دار و ندارمان” مسابقه گذاشته ایم.
آری حاج قاسم.!!!!..آری برادر جان!!
آهسته و شبانه چون مادررفتی اما این بار به زیبایی, بیدارمان کردی. خواب غفلت ِجمعه هایمان با فراق تو به ندبه ای بی امان رسید.همان ندبه ای که این هفته نخواندیَ ش.و با خون خود نوشتی َش. و چه زیبا در وقت سحر از غصه نجاتت دادند. چشم و چراغ اهالیِ دیارت، کم سو شده است. اما هنوز هم نوری هست که در پرتو اَش ,شب های تارِ بی کسی را به امید فجر سپید به سر رسانیم. همان “بلند مرتبه ماهی” که پرکشیدنت را به اماممان تبریک می گوید. و گویا با چشم خود، تو را در کنار اماممان دیده است. همان مهربان پدری که سردارها در دامنه اَش اوج گرفته اند و ما نیز خواهانِ سربازی اش هستیم.
تا صبح چیزی نمانده سردار.
حالا که روحت آرام بخشِ دلِ صاحبمان شده و هم نفس اویی، نویدش ده که نسل سلیمانی ها در راهند.
اهالی گهواره و دبستان و دانشگاه، همه برای چون تو شدن، مشق سرداری می کنند. و دلشان با توست.
گرچه بی برادر شده ایم اما در رکاب پدر مهربانمان مطیع او خواهیم بودو رهروی راهت.
دستِ دلم را سپردم به دست آسمانی ات
دست از دلم بر ندار…سردار
دلنوشته ای به محضر سردار شهید سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی
از استاد محترمه #مدرسه_علميه_الزهرا_سلام_الله_عليها_يزد سرکار خانم مزیّن