زبان حال امیرالمومنین (علیه السلام) در شب رحلت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
25 اسفند 1393 توسط مدرسه علميه الزهرا(سلام الله علیها) یزد
چه شبی است امشب خدایا!
این بنده تو هیچگاه اینقدر بی تاب نبوده است. این دل و دست و پا هیچگاه اینقدر نلرزیده است. این اشک این قدر مدام نباریده است.
چه کند علی با این همه تنهایی؟ ای خدا در سوگ پیام آور تو سخت ترین مصیبت عالم بود دلم به فاطمه خوش بود. می گفتم گلی از آن گلستان در این گلخانه یادگار هست اما اکنون بود این زن! چقدر محجوب بود! چقدر مهربان بود! چقدر صبور بود! گاهی احساس می کردم که فاطمه اصلا دل ندارد.
وقتی می دیدم به هیچ چیز دل نمی بندد، با هیچ تعلقی زمین گیر نمی شود، هیچ جاذبه ای او را مشغول نمی کند، هیچ زیور و زینت و خوراک و پوشاکی دلخوشی اش نمی شود، هر داشتن و نداشتن در او تفاوتی ایجاد نمی کند، یقین می کردم که او جسم ندارد.
وحیرت میکردم که چقدر یک دل میتواند نازک باشد، چقدر یک انسان می تواند مهربان باشد. غریب بود خدا غریب!!!
من کاهی از دل او راه به عطوفت تو میبردم. وقتی به خانه می امدم انگار پا به دریای محبت می گذاشتم. انگار در چشمه صفا شست و شو می کردم. خستگی کجا می توانست خودی نسان بدهد. زندگی دشوار بود و مشکلات بسیار. اما انگار من بر دیبای مهر فرود نی آمدم، بر پشتی مهر تکیه می زدم و بال پر عطوفت را بر گونه های خودم احساس می کردم . فاطمه در این دنیا برای من حقیقت کوثر بود . با وجود او ، تشنگی ، گرسنگی ، سختی و جراحت ، کسالت و خستگی به راستی معنا نداشت . اکنون با رفتن او ، من خستگی های گذشته را هم بر دوش خود احساس می کنم. خسته ام خدا . چقدر خسته ام . چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم ؟ اگر تغسیل فاطمه با اشک چشم مجاز بود ، آب را بر بدن او حرام می کردم . اگر دفن ، واجب نبود ، خاک را هم بر او حرام می کردم . حیف است این جسم آسمانی در خاک ، حیف است این پیکر ثریایی در سرا . حیف است این وجود عرشی در فرش . اما چکنم که این سنت دست و پاگیر زمین است . از تبعات زندگی خاکی است . پس آب بریز اسماء . ای کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش می کرد . ای اشک بیا . بیا که اینجاست جای گریستن .
فرشتگان که به قدر من فاطمه را نمی شناسند ، به اندازه من با فاطمه دوست نبودند ، مثل من دل در گرو عشق فاطمه نداشتند ضجه می زنند ، مویه می کنند . تو سزاوارتری برای گریستن ای علی ، که فاطمه ، فاطمه تو بوده است .
ای وای ! این تورم بازو از چیست ؟ این همان حکایت جگر سوز تازیانه و بازوست . خلایق باید ضجه کنند به این همه حلم ، به این همه صبوری فاطمه .
فاطمه ! گفتی بدنت را از روی لباس بشویم ، برای بعد از رفتنت هم باز ملاحظه این دل خسته را کردی .
نازنین ! چشم اگر کبودی را نبیند ، دست که التهاب و تورم را لمس می کند .
عزیز دل ! کسی که دل دارد بی یاری چشم و دست هم درد را می فهمد . ای کسی که پنهان کاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی ، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تورا نداند و برایشان در نخلستانهای تاریک شب نگریسته باشد . اینجا جای تازیانه نامردان است در آن زمان که ریسمان بر گردن مرد تو آویخته بودند .
ای خدا این غسل نیست ، شستشو نیست ، مرور مصیبت است ، دوره کردن درد است . تداعی محنت است . آرام تر اسماء ، دست به سادگی از این همه جراحت عبور نمی کند ، دل چطور این همه مصیبت را مرور کند . چه صبری داشتی تو ای فاطمه و چه صبری داری تو ای خدای فاطمه .
بچه ها بیایید ؛ حسن جان ، حسین جان ، زینبم ، عزیزم ام کلثوم بیایید با مادر وداع کنید . سخت است می دانم . خدا در این مصیبت بزرگ به اجر و صبرش یاریتان کند . آرام تر عزیزان ، از گریه گریزی نیست . اما صیحه نزنید ، شیون نکنید . مثل من آرام اشک بریزید . نمی دانم چطور تسلایتان دهم . این مادر ، آخر مادری نبود که همتا داشته باشد ، که کسی بتواند جای او را پر کند ، که جهان بتواند چون او دوباره بزاید . اما تقدیر این بوده است ، راضی شوید به مشیت خداوند ، و زبان به شکوه نگشایید . رویش را ، سیمای مادر را باشد باز می کنم . هرچند دل من دیگر تاب دیدن آن چهره نیلی را ندارد و این مهتاب چه می کند با این رنگ و روی مهتابی .
اینقدر صدا نزنید مادر را . او که اکنون توان پاسخ گفتن ندارد . فقط نگاهش کنید و آرام اشک بریزید .
اما نه ! انگار این دستهای اوست که از کفن بیرون می آید و …