سفارش امام رضا(ع) به شیعیان:
***عبدالعظيم حسني ميگويد كه حضرت رضا(ع) به او فرمودند: اي عبدالظيم؛ از طرف من به دوستانم سلام برسان و به آنها بگو:
*شيطان را بر خود مسلّط نكنند. و ايشان را دستور بده به راستگويي و امانتداري، و امر كن كه سكوت را پيشه خود سازند و از مجادله با يكديگر خودداري كنند، با ر وي خوش يكديگر را ملاقات كنند، و به زيارت هم بروند كه همانا اين عمل باعث تقرّب به من ميباشد. درّنده خويي نداشته باشند كه بخواهند يكديگر را پاره كنند. زيرا من قسم ياد كردهام كه هر كه چنين كند و يكي از دوستان مرا خشمگين سازد از خدا بخواهم كه او را در دنيا به عذاب سختي گرفتار كند و در آخرت از گروه زيانكاران باشد*.1
***مناقب حضرت امام رضا(ع):
ابن شهر آشوب(ره) در كتاب مناقب از موسي بن يسار نقل كرده است كه گفت:
*به همراه حضرت رضا(ع) بودم، هنگامي كه نزديك ديوارههاي شهر طوس رسيده بودند، ناگهان صداي ناله و فريادي شنيدم و به دنبال آن صدا رفتم، ديدم جنازهاي است، همينكه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را ديدم كه ميخواهند از اسب پياده شوند، سپس طرف جنازه آمدند و آن را بلند كردند و همانند برّهاي كه مادرش را در بر ميگيرد و به او ميچسبد جنازه را در برگرفتند، آنگاه به من رو كردند و فرمودند: اي موسي بن يسار! هر كس جنازه دوستي از دوستان ما را تشييع كند، از گناهان خارج ميشود مانند روزي كه از مادر متولّد شده است و هيچگونه گناهي ندارد.
و چون جنازه را كنار قبر نهادند، ديدم آقا و سرورم جلو آمدند و مردم را كنار زدند تا ميّت براي آن حضرت پديدار شد، دست مبارك خود را بر روي سينه او نهاده، فرمودند: اي فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از اين ساعت ديگر هراس و وحشتي نخواهي داشت.
و من كه اين رفتار حضرت و فرمايش ايشان را درباره آن شخص شنيدم، عرض كردم: فدايت شوم، آيا اين مرد را ميشناسيد؟ به خدا قسم اين سرزميني است كه قبلاً در آن قدم نگذاشتهايد؟ به من فرمودند: اي موسي بن يسار! آيا نميداني اعمال شيعيان هر صبح و شام به ما عرضه ميشود؟ اگر در اعمال آنها تقصيري مشاهده كنيم از خداوند گذشت و بخشش براي آنان طلب ميكنيم و اگر پرونده عالي باشد و اعمال نيكو در آن ثبت شده باشد توفيقات بيشتر و شكر الهي را براي آن نيكوكار تقاضا مينماييم.*2
1. الإختصاص، ص 240؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 49، ص230، ح 27؛ المستدرك، ج 9،ص 102، ح 8.
2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 341؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 49، ص 98، ح 13؛ المستدرك، ج 12، ص164، ح9؛ بحراني، مدينه المعاجز، ج 7، ص 228، ح 179.