تاملی بر گفته استاد ...
آدم وقتی فقير می شه . خوبی هاش هم حقير می شه . اما کسی که زور داره يا زر داره عیبهاش رو هنر می بینند، چرندهاش رو حرف حسابی و فلسفه و دين و دانش می فهمند .حتی شوخی های خنک و بی ربط او حضار را از خنده روده بر می کند . ملت ها همه همينجورند .
روزی که ما مسلمان ها پول داشتيم، زور داشتيم . فرنگی ها از ما تقليد می کردند. استاد های دانشگاههای اروپا وقتی می خواستند درس بدهند قبا و اباهای ما را به تن می کردند، يعنی که ما هم بوعلی و رازی و غزالی ايم .
همون که باز استادهای دانشگاههای ما امروز به تن می کنند تا خود را به شکل استادهای اروپايی بيارايند.
يعنی که ما هم شبيه کانت و دکارتيم .ببين که قباو اباده های خود را بايد از دست فرنگی ها به تن کنيم.
صنعتگرهای اروپايی که تقلب می کردند، مارک الله را روی جنس های خودشان می زدند يعنی که اين ساخت بلخ و بخارا و … است . حتی رو صليب مارک الله می زدند .
جنگهای صليبی که شد، آنها افتادند به جان ما . ما افتاديم به جان هم . مسيحی و یهود ها يکی شدند و ما مسلمان ها صد تا . سنی به جان شيعه و شيعه به جان سنی و ترک به جان فارس و …
باز هم تو هر کدام ( کشمکش و دشمنی و بد بينی و جنگ و جدل ، حيدری و نعمتی و بالا سری و پايين سری ، يکی شيخی و يکی صوفی و يکی قرتی ….)
نقشه جهان را جلوی خود بگذاری از خليج فارس يک خط بکش تا اسپانيا از آنجا يک خط برو تا چين اين مثلث اسلام بود. يک ملت و يک ايمان و يک کتاب . حالا ؟
مسلمان های يک مذهب ، يک زبان ، يک محل ، توی يک مسجد ، هفت تا ” نماز جماعت ” می خوانند.
توی برادران جنگ هفتاد و دو ملت برپا شد . هر ملتی اسلام را رها کرد . خدا را از ياد بردند ” خاک ” را
به جاش آوردند .
توحيد توی کتاب ها مرد بشکل کلمات و شرک توی جامعه جان گرفت بشکل طبقات . دين فرقه فرقه شد و امت قوم قوم و ما قطعه قطعه . هر قطعه … و لقمه ای چرب و نرم و راحت الحلقوم .
سر ما را به خاک بازی ، به خون بازی ، فرقه سازی ، دسته بندی ،به جنگ های زر گری ، به بحث های بيخودی ، به حرف های چرت و پرت ،به فکرها و علم های پوک و پوچ ،به عشق های و کينه های بی ثمرها ، به گريه ها و ندبه های بی اثر ، به دشمن های عوضی ،به خنده های الکی ،بند کردند.
چشم ما را به لالايی خواب کردند. فرنگی ها هم مثل مغول ها :
آمدند و سوختند و کشتند و بردند و …. اما نرفتند !
و ما يا سرمان به خودمان بند بود و نخواستيم ببينيم . يا به جان هم هفتاده بوديم و نتوانستيم ببينيم و يا اصلا برگشته بوديم به عهد بوق .
(طلاهامان را بردند و ما فرستادند دنبال عصر طلايی _ دنبال نخود سياه .)
مليت نبش قبر ، مذهب شب اول قبر ، حال فراموشش کن ، زندگی ولش کن .
هزار و دويست سال پيش برای اولين بار پدر شيمی جابر نزد امام صادق درس شيمی را فرا گرفت و هزار و دويست سال بعد درس شيمی در کلاس مدرسه حرام می شود.
هزار و دويست سال پيش ما برای اولين بار در يک جامعه اروپايی _اندلس بيسوادی را ريشه کن می کنيم و هزار و دويست سال بعد بيسوادی جامعه ما را ريشه کن می کند .
مسيحی ها و جهود ها بيدار شدند و ما بخواب رفتيم . آنها يکی شدند و ما صد تا .
يک دسته مان هنوز در فکر کشمکش های قديمی هستند و دسته ای نشسته اند و اينها هر کاری آنها می کنند،
مثل ميمون ادایشان را در می آورند!
و در چشم اينها فقط فرنگی ها آدم حسابی اند و چون فرنگی ها پول دارند و زور دارند.
ماها ديگر فقير شديم و خوبی هامان هم حقير شده ! آنها که پولدار شدند عيب هاشان هم هنر شده!
آنها می خواهند همه مان و همه چيز هامان را ميمون بار می آورند و ميمون وار : استاد هامان و مردمان را و…حتی بچه هامان را!
آنها ازيک چيز می ترسند از اين که ما ديگر از آنها ” تقليد ” نکينيم . چطور می شود که از آنها تقليد
نکينيم ؟ کاری کنيم که بتوانيم خودمان بفهميم.
آنها فقط از فکر تو می ترسد.از تن تو هر چقدر هم قوی بشی ترسی ندارند . از گاو که گنده تر نمی شوی می دوشنت. از خر که قوی تر نمی شوی بارت می کنند.از اسب که دونده تر نمی شوی سوارت می شوند.
آنها از فکر تو می ترسند .
اينه که بزرگ های که فکر دارند بايد فقط به چيزهای بيخودی فکر کنند بچه ها را هم بايد جوری بار بياورند که هر کاری ياد بگيرند و فقط و فقط بلد نباشند “فکر” کنند ! بچه هایی باشند نونوار و تر و تميز و چاق و چله وشاد وخندان اما … ببخشيد!
شاد و خندان اما … ببخشيد!
از چه راه ؟ از اين راه که عقل بچه هامان را از سرشان به چشمشان بيارند ! چطوری؟ با روش آموزش و پرورش مدرن آمريکايی : سمعی و بصری !
يعنی چشمات فقط بايد کار کند،يعنی بايد گوشات فقط کار کند، چرا ؟ برای اينکه آن چيزهايی را که پنهان می کنند ،نبينی ، برای آنکه آن کارهای را که يواشکی و بی سر و صدا می کنند ، نشنوی.
وآنها هر چه می کنند ،هر چه می آرند و می برند هم ” پنهانی ” است ، هم “بی صدا “!
عقل فرنگی به چشمش است، به گوشش است، به پوستش است، تو مخاط دماغش است ، تو بزاق دهانش است،
چه ميگم؟ علمش تو شکمش است ، هنرش زير شکمش است ، عشقش فقط پرستش لذت است، آزاديش فقط آزادی غارت است ، فقط زر را می شناسد،فقط زور را می فهمد،گرگ است ، روباه و موش است.
ماها را می خواهد ميش کند :شيرمون را بدوشه ، پشممون را بچينه ، پوستمون را بکنه ، دينمون را بگيره ، دنيامون را بچاپه ، پيرامون را خواب کنه ، جوانانمون را خراب کنه ، زنامون را بی شرم ، مردامون بی شرف ، دخترامون عروسک ، پسرامون مترسک ، بچه هامون _ بچه های خوشبختمون_ نونوار ، شيک و پيک ، تر و تميز ، چاق و چله ، شوخ و شنگ ، با تربيت ، با ادب اما چی ؟ سمعی بصری !
حيوان ها سمعی بصری بار می آيند ، فقط می توانند ببينند ، بشنونند ، اما نه ! بچه های ما می فهمند !برق هوش را در چشم های بچه های برهنه کوير را نمی بينی؟
آری ، بچه های ما ، همه چيز را می فهمند .
حتی جهان را ، همه چيز را ، انسان را ، پوچی را ، دنيا را ، آخرت را ، خدا را ، حتی شهادت را و…
” توحيد ” را
معلم شهید دکتر علی شریعتی اینو واسه بچه های 9و10 ساله زمون خودش نوشت به نظر شما الآن چی الآن بچه های ما میفهمند؟؟ این متن در سال 1359 در کتاب از خاک به خاک نوشته شهید به چاپ رسید دکتر این کتاب 25 صفحه ای رو برای بچه ها نوشت ولی به نظر من امروز هر کسی با هر سنی لازمه که این کتاب رو بخونه