حمّام منجاب كجاست ؟!
لحظه خدا حافظی بود لحظه وداع با همه چیز” حضرت عزرائیل آمده بود هر بار كه به او گفتند: بگو: لا اله الا الله . اين بيت را مي خواند: خدايا! زني خسته روزي مي پرسيد: راه گرمابه ي منجاب كجاست ؟
و سببش آن بود كه روزي ، زني زيبا و پاكدامن ، از خانه به قصد گرمابه ي منجاب بيرون آمد و راه آن را نمي دانست و از خستگي ، از راه رفتن باز ماند . مردي را ديد، كه بر در خانه اش ايستاده است . نشاني گرمابه ي منجاب را از او پرسيد و او ، خانه ي خويش را به او نشان داد . چون زن درون رفت در را بر او بست . اما زن ، همين كه مكر او را دانست ، از خويش روي خوش نشان داد و گفت : طعام و بوي خوش فراهم كن و زود باز گرد ! و چون مرد بيرون رفت ، او نيز از خانه خارج شد
و از او رهايي يافت .
بنگر! كه اين لغزش ، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادت باز داشت با آن كه جز كشاندن زن به خانه و انديشه زنا مرتكب گناه ديگر نشده بود .
شيخ بهايي(ره)،كشكول،دفتر اول،ص185
محمد حسين محمدي،هزار و يك حكايت اخلاقي،ح497،ص