موقعیت مکانی مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها)
برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
من به هنگام دعا
با تمنا ازخدا
فقط این راخواهم بارالهی
تازمانی که نفسی هست مرا
نبرم راه به بازار دورنگی وجفا
نفروشم به کسی تیرریا
چون که میدانم ازپس پرده غیب
روزی ان تیر ریا
برسرچرخش این چرخ فلک
گردشی خواهدکردودرهنگام قصاص
میخورد صاف به قلب خود من
به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پيغمبر صلى الله عليه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.
در تشييع جنازه او، پيغمبر صلى الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزديكى قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللى ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
- من مى دانم اين قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.
در اين هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت :
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش ! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند، عرض كردند:
يا رسول الله ! كارهايى كه براى سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگرى تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.
رسول خدا فرمود:
ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروى كردم .
عرض كردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتيد!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !
عرض كردند:
- يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشار قبر گرفت ؟
حضرت فرمود:
- آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است .
بحارالانوار جلد1
من استبد برأته هلك و من شاورالرجال شاركها فى عقلولها.
ترجمه:
شخص خود رأى به هلاكت ميرسد، و كسيكه با مردان برجسته و انديشمند مشورت كند، در عقل آنها شريك ميشود.
شرح:
كسيكه در همه كارها، تنها عقيده و نظر خود را درست ميداند و به رأى و عقيده هيچ كس ديگر، اهميتى نمىدهد، بيش از هر كس، به خودش ظلم ميكند. هيچكس نيست كه همه چيز را بداند و براى همه مسائلى و مشكلات، راه حل درست و منطقى و قابل اجرأ پيدا كند، و هر كس، هر اندازه هم كه عاقل و دانشمند باشد، باز با مسائلى روبرو خواهد شد، كه راه حل درست و عملى آنها، به فكرش نخواهد رسيد. در چنين حالى، اگر شخصى، خود رأى باشد و جز عقيده خود، عقيده هيچ كس را نمىپذيرد، بطور مسلم، در حل مسائل، به راههاى غلط مىرود، و چه بسا دچار اشتباهاتى ميشود كه حتى زندگىاش را به خطر مىافكند و او را به هلاكت و نيستى ميكشاند. اما كسيكه تنها به عقيده خود اتكأ ندارد، و در مسائل گوناگون مشورت ميكند، به راه سعادت ميرود. مخصوصا اگر شخصى، با افراد عاقل و انديشمند و مردان برجسته مشورت كند، مانند آن است كه در فكر و دانش آنها شريك شده، و از عقل و انديشه هركدام، براى خود سهمى برداشته است.
وقتى ما، بار سنگينى داريم كه نمىتوانيم از روى زمين حركت دهيم، به كمك چند نفر ديگر نياز پيدا مىكنيم. و هنگامى كه چند نفر آمدند و به ما كمك كردن، مثل آن است كه ما را، در زور بازوى خود شريك كردهاند و هر كدام، از قدرت و توانايى خود، سهمى به ما دادهاند.
در مورد مسائل مربوط به فكر و عقل نيز همينطور است. وقتى با مسألهيى روبرو ميشويم كه به تنهايى از حل آن عاجزيم، بايد از عقل و انديشه ديگران هم كمك بگيريم. و در اين صورت، مثل آن است كه خود را، در عقل و شعور آنها شريك ساختهايم و از نيروى انديشه و فكرشان، سهمى هم به ما رسيده است.
منبع:پند های کوتاه از نهج البلاغه
ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم؛ زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی ؟ گفت: نه ولی تمام شد !
حضرت ايت الله بهجت
«علامه حلی» شب جمعهای به زیارت سیدالشهداء(ع) میرفت؛ تنها بود و بر الاغی سوار شده و تازیانهای در دست داشت. در بین راه، شخص عربی پیاده به همراه علامه راه افتاده و با هم به صحبت مشغول شدند. چون مقداری راه رفتند، علامه متوجه شد که این شخص مرد فاضلی است. پس برخی مسایل علمی مطرح کرد و بیشتر متوجه شد که همسفرش مردی متبحر و صاحب علم و فضیلت است. علامه مشکلاتی که برایش در علوم پیش آمده بود را یک به یک از آن شخص سؤال میکرد و آن شخص نیز همه آنها را جواب میفرمود تا این که به مسألهای رسیدند که آن شخص فتوایی داد و علامه آن فتوا را رد کرد و گفت: «حدیثی برای فتوای شما نداریم». آن مرد پاسخ داد: «حدیثی در این باب، شیخ طبرسی در تهذیب ذکر کرده است. شما از اول کتاب تهذیب فلان قدر ورق بزنید در فلان صفحه در سطر چندم این حدیث را مشاهده خواهید نمود». علامه تعجب کرد که این شخص چه کسی است که این همه علم دارد؟ آنگاه علامه از آن شخص پرسید: «آیا در زمان غیبت کبری، میتوان امام زمان(عج) را زیارت کرد یا نه؟». در این هنگام تازیانه از دست علامه افتاد. پس، آن شخص بزرگوار خم شد و تازیانه را از روی زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و به علامه فرمود: «چگونه صاحبالزمان را نمیتوان دید در حالی که دست او در میان دست توست؟!». پس، علامه بیاختیار خود را از روی الاغ به زیر انداخت که پای آن حضرت را ببوسد و غش نمود. چون به هوش آمد، کسی را ندید. به خانه برگشت و به کتاب تهذیب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطری که حضرت نشان داده بود، ملاحظه نمود.
(منبع: داستانهایی از زندگی علماء، تألیف محمدتقی صرفی، دفتر نشر برگزیده قم. )
مدگرایی روحیه خاصی است كه برخی زنان به آن مبتلا میشوند. مدگرا سعی دارد همواره از تازههای لباس و آرایش مطلع شود و با هر زحمت و قیمتی كه هست از آنها بهره گیرد. مدگرایی در جامعه نتیجه غلبه شهوت و تنوع طلبی افراطی است كه فراموشی دین و عقل را به همراه دارد. شهوت لباس، زنان و دختران مدگرا را به اسارت مدسازان درآورده است. مدسازان پشت پرده كه با تحقیقات وسیع و روانشناسی لازم به ارایه مدهای جدید میپردازند به گونهای به طراحی مدلهای كفش، لباس و قیافه زنان میپردازند كه پوچی، اسارت، مصرف و تحریكآمیزی آنها جهت اغفال جوانان و جو غفلت در جامعه مورد توجه و بلكه از اركان نوآوریهای آنها باشد.
سخن با چنین زنانی این است كه غالب مدهای ساخته غرب نظیر لباسهای تنگ با اصول اخلاقی و بهداشتی مغایرت دارند چه اینكه لباسهای تنگ مانع جریان صحیح خون و تنفس پوستی میشوند وانگهی اگر زندگی آدمی به گشتن در خیابانها، بررسی مدها، تازههای لباس و امثال آن بگذرد پس مسوولیت انسانی، آرمان الهی، سعادت اخروی و بسیاری از حقایق و ارزشهای الهی و خلاصه هدف آفرینش آدمی و جهان پس از مرگ چه خواهدشد؟ زنان غربی این زندگی را طی كردند و نتیجه آن چیزی جز سقوط آنها نبود.ر
» هنگام بلا، حیله نزن که بدتر میشود.
» در آتش سختیها، خوب تحمّل داشته باشید تا درست پخته شوید.
» کثرت، غمآور است و توحید، قاتل غم.
» وقتی مأنوس آدم همراهش است، پس چرا دیگر جوش میزند؟ مأنوست خالقت است، مگر میشود تو از او جدا باشی؟
» در سیر ایمانیِ خود، وقتی حجّت خدا را ملاقات کردی، به سکون و آرامش میرسی؛ به نحوی که اگر آسمانها و زمین زیر و رو شود، تکان نمیخوری. صاحب این مسکن امام زمان عجّلاللهتعالیفرجه است. المُؤْمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ: «مؤمن مثل کوهِ پایدار و مستحکم است که بادهای تند آن را تکان نمیدهند». قرآن فرمود: وَ الْجِبالَ اوْتاداً: «و کوهها را میخهای خیمهی زمین قرار دادیم». وقتی مؤمن روی زمین مینشیند، همه را آرام میکند. آرامش کوهها و زمین هم به وجود مؤمن است. هر کس با او یگانه باشد و با او بنشیند، هر چه هم که غصّه و حزن و اندوه داشته باشد، تا با اوست، اثری از آنها در او وجود نخواهد داشت و به او صدمهای نمیزنند. مؤمن مثل درختهای صحرایی است که تندبادها آن را محکم و استوار کرده است. مؤمن اگر ابتلائات دنیا را به خاطر ایمان تحمّل کند و طاقت بیاورد، قوی میشود و هنگام بادهای تند حوادث، هر چه هم که حوادث سختی مثل زلزله و سیل و قحطی و گرانی و… بیاید، خودش ذرّهای تکان نمیخورد و آرام مینشیند و دیگران به او پناه میبرند و آرامش مییابند.
غصّههای دنیا را به کسی نگو. با بزرگان بنشین، غصّهات از بین میرود. در مجلس عزای امام حسین عليهالسّلام بنشین، غصّهات زایل میشود. بشر به خاطر فراموش کردن خدا و ضعف ایمان آنقدر ترسو شده است که میگویند دو نفر که با هم راه میرفتند، صدای شلیک گلولهای را شنیدند. یکی از آنها به دیگری گفت: تیر به تو خورد؟ او گفت نه، اوّلی گفت پس حتماً به من خورد؛ افتاد و مُرد. اگر رفیقش یک مؤمن قوی بود، میگفت به من خورد؛ تو بنشین، چیزی نیست. قیمت انسان به سکون اوست. به خودت کمک کن. چرا هِی به این در و آن در میزنی و به این و آن میگویی؟ یک «عیب ندارد» به خودت بگو. بگو اینکه چیزی نیست. با همین حرف همهی آن غصّهها و ترسها باطل میشود.
حجاب صدف محکمی ست برای محافظت از مروارید وجود زن
بسم الله الرحمن الرحیم
بانوی آینه ها سلام !صفای دل ستاره ها سلام !و اگر اجازه ام می دهی مادر مهربان تر از مادرم سلام !
سلام بر تو و بر دستان پدرت آنگاه که چون گهواره ی وجود نازکت را تکان می داد سلام بر تو و بر قلب صبور مادرت آنگاه که در کشاکش ظلمات تنهایی چون مشعلی روشن دامانش را سبز کردی و قرین لحظات بی کسی اش شدی.
بانوی آب آینه !شنیده ام که امروز خداوند جل و علا در مسیر زلال آفرینش تو را که چشمه ی جوشان مخلوقاتش بودی بر پهنه ی هستی جاری کرد و دریا دریا صف را به زمین ترک خورده هدیه داد . آری آنگاه که ملائک صف در صف نگاه مهربانت را به دستان آسیه و ساره و مریم می سپردند مادرت خدیجه سلام الله علیها ام المومنین نام گرفت و بر پدرت محمد صلی الله علیه و آله خیر کثیر نازل شد.
خبر دارم که آسمان آنروز کم آورده بود …!چرا که خدا تو را از بهشت کم کرده و به زمین اضافه کرده بود و در این جمع و تفریق ها خدا داند که آسمان چه قدر در برابر زمین قد خم کرد تا جبران مافات کند. و خبر دارم که زمین چه قدر دست و پایش را کم کرده بود…!گاهی رود خانه های جاری اش را گاهی کوهستان های پهناورش را و گاهی هم صحراهای سر سبزش را برای تحویل گرفتنت جلو می کرد اما خدا تو را به مدینه شهر پدرت هدیه داد و این چنین تو که مایه ی مباهات باری تعالی ،منتهای آمال انبیا و ثمره ی وجودی خاتم الانبیا بود ی مهمان زمین شدی .
زمین قول داده بود به اهالیش بفهماند که مهمانشان کیست. آری او عهد بسته بود نازک تر از گل به تو نگوید و کمتر از سیده ی زنان عالم نامت ننهد.
زیباترین بانوی مدینه !همان اوایل یادت هست قنداقه ی زیبایت شده بود مشارالیه همه ی انگشت های اشاره …. یادت هست همه ی بیل و کلنگ های اعراب جاهلی رنگ باخته بودند وقتی پدرت نه تنها تو را زنده به گور نکرد بلکه زنده به گور کردن را از فرهنگ نامه ها حذف کرد و نام مقدس ریحانه را به جای آن نگاشت .
ریحانه ی زیبای نبی !یادت هست زمین چه قدر حیرت زده شده بود…..!باورش نمی شد….دخترکی چند ساله،میان شعب ابی طالب ، زیر آفتاب داغ حجاز با روزی نصف خرما سر کند و پا از جای پای پدر بر ندارد !در حیرت بود اما خبر نداشت زهرای نبی تا سایه ی پدر بر سر دارد آفتاب داغ بر او اثری ندارد… نور چشم و صفای قلب خدیجه سلام الله علیه یادت هست آنروز که مادر سفارشت را به اسماء می کرد . اسماء دخترک 5ساله ام هنوز برای خانه داری زود است…
راستی شب عروسیش هم تنهاست…. نگذاری بار سنگین این داغ بر سینه اش مسلط شود… گفت و گفت و یک آن دیگر نگفت … پدر با اشک هایش مادر را غسل داد و با لباسش او را کفن کرد آری رفتن مادرهمان و اشک های تمام نشدنی پدر همان .
و تو چه خوب درس پس می دادی !؟از مادرت آموخته بودی در راه نبوت باید جان و مال و عزت دنیا را داد . گام اول را بر داشتی و چنان جای خالی مادر را پر کردی که مدال ام ابیها را از دستان پدر گرفتی . حالا دیگر تو بودی و پدر و پدر بود و تو .
یگانه کفو علی !یادت هست پدر آمده بود به اتاقت !؟-زهرای من !آیا به همسری علی راضی هستی ؟و تو هزار بار سکوت را فریاد زدی و سرخی گونه ات را نشان دادی . نذر و نیازهای مولایم علی وقتی جواب گرفت که کبوتر وجودت راهی آشیانه اش شد. باز هم چه خوب درس پس دادی … نعم العون علی طاعةالله … ام الحسن و الحسین الذی سید شباب اهل الجنه .
ام الزینب عقیلة بنی هاشم . این ها همه نه جزء نه قطره ای از مدالهایی بود که خدای علی در لحظه های ناب با هم بود ن به تو هدیه داد.
یادت هست ملائک هر روز برایتان چشم روشنی می آوردند. روزی سوره ی دهر روزی آیه ی ولایت را روزی لافتی الاّ علی را و روزی هم فاتح خیبر بود ن همسرت را .
روز ها می گذشت و زمین دوباره پیمان شکست و این بار جسم رنج کشیده ی پدرت را به درون خود فرو برد و از حالا به بعد سه نقطه .
یاس کبود علی بعد از پدر آخرین مدال هایت را در خانه ی علی گرفتی : المظلومه …المغصوبةحقّها…. الشهیدة….
قلم قول داده است از روزهای بعد نبی نگوید . از پهلوی شکسته ،دست بسته،در سوخته باشد نمی گویم که بعد از تو علی روز را از شب نمی شناخت و آسمانش را به زمین دوخته بود. باشد نمی گویم که ….
اما ای حضرت مادر !یادت هست … خودم را می گویم !یادت هست چند سال پیش در خانه ات را زدم شاگردی مکتب پسرت امام صادق علیه السلام را در دستان خالی ام بگذاری .
یادت هست قول داده بودم درس به درس کلاس به کلاس یاری پسرت مهدی را بیاموزم و پله پله خود را به آسمان دل غریبش نزدیک کنم. یادت هست قول داده بودم کارنامه ام پر باشد از بیست. صابری اعتقادی 20اصول عاشقی 20 منطق بی ریایی 20 فلسفه ی شیعگی 20 ،یادت هست با هم عهد بسته بودیم . یادت هست با هم عهد بسته بودیم که تو نمک در نمک دان بریزی و من نمک دان نشکنم
یادت هست به هم قول داده بودیم که مادرم باشی و من دختر خوبت!مادر بهترینم خدا کند که یادت نباشد … آن عهد ها یادت نباشد آن قول ها آخر دوباره نه هزار بار پیمان شکستم .
قول داده بودم چون تو از مولایم حمایت کنم خوب می دانم که بارها در دلش را سوزانده ام . قول داده بودم قباله ی فدک در دست ، حق مولایم را از غاصبان پس بگیرم اما هنوز در خمس مالم مانده ام . قول داده بودم سیلی بخورم ؛پهلویم بشکند بازویم کبود شود اما دست از کمر ولایت بر ندارم خوب می دانم که بارها پا در پایش کرده و زمینش زده ام . قول داده بودم سلام مولایم را بی جواب نگذارم امام هنوز بر گردنه متی نرانا و نراک مانده ام .قول داده بودم استخوان از گلو و خار از چشم امامم بر دارم اما شده ام داغ روی داغ و هر روز بر این زخم ها نمک هم می پاشم. قول داده بودم با یاری پسرت همه ی جاده های غربت را با همه ی ناله های بی کسی اش به سینه ی صحرا بسپارم اما هنوز هم پسرت صحرا نشین فاطمه هست!
حضرت مادر می بخشی ام حضرت مولا می بخشی ام
چه کند این دل حقیر که نمی تواند دل از دنیا بکند
چه کند این پای لرزان که نمی تواند با خطوات شیطان همراه نشود!
دوباره آمده ام تا قول بدهم قول قول زمینه را برای ظهور فرزندت فراهم می سازم اگر خدا بخواهد و نبی دستم گیرد و تو پناهم باشی….!به امید ظهور غریب یگانه و عزیز دردانه ات.
(دلنوشته ای از مهناز پور علیرضا)