پروانه به جا نبود...
ایام فاطمیه که می آید دلم می گیرد…انگار بوی غربت کوچه های سرد مدینه را استشمام می کنم.به راستی آن کوچه ها چگونه تحمل کردند سیلی خوردن مادر در مقابل فرزند را؟؟؟
چگونه تاب آوردند دیدن هیزم های افروخته را؟؟؟
چگونه توانستند بشنوند صدای ناله ی مادری را به خاطر از دست دادن فرزندش؟؟؟
چگونه تاب آوردند دیدن دست های بسته ی مولا را؟
چگونه دیوارها توانستند تحمل کنند سنگینی غم مولا را که تکیه می داد برآنها و گریه می کرد؟این ها که عطر محبت زهرا(س) را فهمیده بودند چگونه توانستند دوری او را تحمل کنند؟؟؟
زهرا جان!در حیرتم از عشق میخ در به عمق سینه ی پر از محبت تو!این میخ چه عاشق بود که از دیدن ستم ها در کوچه به ستوه آمده بود…پناه آورد به سینه ی پر از محبت تو که از محبت تو سیراب شود.!او متوسل شد به محبت تو اما خبر نداشت که اگر او از محبت تو بنوشدعلی(ع) و بچه ها از محبت تو محروم می شوند…براستی که این میخ چه خودخواه بود.
فاطمه جان!با این همه غبطه می خورم به آن کوچه و در و دیوارها…آنها توانستند تو را ببینند و درک کنند اما من نمی توانمحتی قبرت را ببینم.
بی بی جان که مزارت همچون شب قدر نهان است بر همه،کاش شود فرزندت بیاید و با آمدنش قبر و قدر تو را بر ما هویدا کند…
می سوخت در و فاطمه پشت در بود
آه دل او بیشتر از آذر بود
دودی که ز خانه ی علی بلند بود
از مطبخ آن خانه نبود از در بود
بر فاطمه،فضه بود نزدیک ولی
نزدیک تر از خادمه میخ در بود
چون شمع علی بر سر پروانه رسید
پروانه به جا نبود،خاکستر بود
(دلنوشته های طلاب)