موقعیت مکانی مدرسه علمیه الزهرا (سلام الله علیها)
برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
برای دیدن موقعیت مکانی حوزه می توانید بعد از کلیک روی لینک زیر و انتخاب استان و شهر یزد محل مدرسمون را توی نقشه ببینید.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
عمليات نصر ۸ بود، هنوز تمام معبر را باز نكرده بوديم كه بچه هاي بغل دستمان درگير شدند. خدايا مين ها چه مي شوند؟ سيم خاردارها چه؟ نكند بچه ها همه وسط ميدان مين پرپر شوند، ولي چيزي نگذشته بود كه صداي تكبير بچه را بر بلنداي قله شنيدم.
خوشحال شدم و با خيال راحت دراز كشيدم، كنار ميدان مين ۶ ساعت آنجا بودم، زخمهايم را خودم بسته بودم. در آنجا الياس را ديدم، سيمهاي خاردار به هيچ جاي بدنش رحم نكرده بود. فهميدم قضيه چه بوده! آن شب الياس خوابيده بود روي سيم خاردارها و بچه ها از روي او رد شده بودند. هيچ وقت تبسم رضايتش را فراموش نمي كنم. بعد از ۷ سال از آن واقعه در سال قحطي شهادت ـ ۷۳ ـ در حين پاكسازي ميدان مين در كردستان براي نجات جان بچه ها، مين والمري را در آغوش مي گيرد.
منبع: روزنامه ايران
دو دوست تصمیم گرفتند به خدا برسندیکیشون رفت مکه اون یکی رفت فکه…..
حاجی وقتی برگشت از مکه دید عکس رفیقش که رفته بود فکه بالاش نوشته بود:
شهید نظر میکند به وجه الله…
روزی ((افلاطون))،فیلسوف بزرگ یونانی،نشسته بود.یکی از بزرگان شهر وارد شد.او مشغول صحبت کردن بود که در میانه ی سخنش گفت:(( ای حکیم! امروز فلان مرد را دیدم که از تو تعریف و تمجید می کرد و می گفت:افلاطون، مردی بزرگوار است و کسی مانند او نیست. می خواستم، ستایش او را به تو برسانم)).
افلاطون سر فرود اورد و گریه کرد. مرد از دگرگونی افلاطون ناراحت شد و پرسید: (( مگر من به شما چه گفتم که این گونه متا ثر شدید؟)) افلاطون گفت:((من ازتو دلتنگ نشدم، اما چه مصیبتی از این بالاتر که کار من مورد ستایش جاهلان بوده است؟ من نمی دانم چه کار جاهلانه ای انجام داده ام که او مرا تمجید کرده تا از ان کار توبه کنم. ناراحتی من از این است که من هنوز جاهلم و مورد ستایش جاهلان هستم)).
( قابوس نامه)
روزی بازرگان موفقی در بازگشت از مسافرت، متوجه شد در نبود او خانه و مغازه اش اتش گرفته و خسارت هنگفتی به او وارد شده است. همه فکر می کردند که تاجر از ناراحتی و غصه سکته خواهد کرد و یا باگریه و زاری کرده٬ خدا را مقصر بدبختی اش بداند واز اوگلایه کند.
تاجر، ساکت و ارام داخل اتاقی شد و باهیچ کس حرفی نزد. این کار او اطرافیانش را بیشتر نگران کرد اما انها همه نمی توانستند کاری برای او انجام دهند. فردای ان روز همه مردم، درحالی شگفت زده تاجر مال باخته را نگاه می کردند که مشغول اویزان کردن تابلویی بر سر در مغازه اش بود و بر روی ان اینگونه نوشته شده بود: ((مغازه ام سوخت! اما ایمانم نسوخته است! باتوکل به خدا از امروز دوباره شروع به کار خواهم کرد))
حضرت ابراهیم(ع) هر وقت می خواست غذا بخورد٬ یک کسی را دعوت می کرد تا با او همسفره شود٬ اما از اسم و مذهب او سوال می کرد. یک روز رهگذری را دعوت کرد و وقتی از مذهب او پرسید٬ ان شخص در جواب گفت که من گبر هستم. حضرت فرمود که اگر گبر هستی٬ من راضی نیستیم بامن همسفره شوی! وقتی حضرت ابراهیم(ع) ان گبر را از سر سفره راند٬ خطاب الهی امد که ای ابراهیم! هفتاد سال است که ما به این گبر نان می دهیم و معیشت او را اداره می کنیم. چرا او را از سر سفره خودت طرد کردی؟ حضرت ابراهیم(ع) دوید به دنبال این گبر.
این طوری است داداش جون! باید خدا را به مهربانی بشناسید!
با این که قارون به حضرت موسی(ع) اهانت کرد٬ به پیغمبر اولوالعزم اهانت کرد٬ اما پروردگار به ذات اقدسش قسم خورد که اگر او یک مرتبه مرا صدا زده بود٬ من نجاتش می دادم!
ای رفقای عزیز! شناختن پروردگار این است. مبادا شما مایوس شوید! ابدا یاس در کار نیست. پروردگار فرمود: اگر فرعون - که ادعای خدایی کرد- یک مرتبه مرا صدا می زد٬ نجاتش می دادم! باید این خدا بشناسیم.(مرحوم ایت الله حق شناس)
یکی از اردتمندان شیخ نقل می کندکه:شبی دریکی ازجلسات- که در خانه ای ازدوستان شیخ بود - پیش ازانکه صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان ((تافتون)) اورد، ایشان ان را میل کرد، وجلسه را اغاز نمود.
شب بعد فرمود:
((دیشب ایمهُ اطهار(علیه السلام) را دیدم سلام کردم ولی انان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند:نصف ان نان را خوردی ضعفت برطرف شد،نصف دیگر را چرا خوردی؟! مقداری از غذا که برای بدن مورد نیاز است، خوردنش خوب است، اضافه برآن موجب حجاب و ظلمت است.))
بزرگی وصیت کرد
که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید
همه خندیدند و کسی ندانست…
که عقل همه در چشمشان است!
شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام
طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!
در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام
در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن را گم کرده ام
زندگی بی عشق شطرنجی ست در خور شکست
در صف مشتی پیاده ، شاه را گم کرده ام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتی چاه را گم کرده ام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام
علیرضا بدیع
امام علـی (ع) : سینه خردمند صندوق راز اوست ، و خوشرویی وسیله دوست یابی ، و شکیبایی ، گورستان پوشاننده عیب هاست
من به هنگام دعا
با تمنا ازخدا
فقط این راخواهم بارالهی
تازمانی که نفسی هست مرا
نبرم راه به بازار دورنگی وجفا
نفروشم به کسی تیرریا
چون که میدانم ازپس پرده غیب
روزی ان تیر ریا
برسرچرخش این چرخ فلک
گردشی خواهدکردودرهنگام قصاص
میخورد صاف به قلب خود من